از روزی که نوشتهام که من ایرانیم، اما هرگز... پیامهای کتبی و شفاهی زیادی گرفتهام در نقد از نوشتهام. دشنامها را به احترام مخاطبان حذف کردهام و برخی نقدها را در بخش پیامها آوردهام.
در مجموع اعتراض شده بود که پس تکلیف چیست؟
تکلیف هرچه باشد، من سخنگوی یکلا قبای خودم هستم و تنها یک رای دارم و انتظارم این است که این یک رای را کسی اتمام حجت با برای یافتن راه حل تصور نکند.
در همین جا اشاره کنم که دیر یا زود باید عادت کنیم که اگر کسی نظری دربارۀ مسالهای داد، گناهی مرتکب نشده است و نباید او را الزاما دشمن میهن به شمارآوریم و هر چه فریاد به حق داریم بر سر او بکشیم!.. اگر ترس بازکردن دهان از میان نرود و قرار باشد که مردم از منتقدان بیجیره و مواجب خود در بیم باشند، هرگز گفتوگوی مدنی و منطقی ایرانیان آغاز نخواهد شد...
من به حقیقتی که در یادداشت پیشینم آوردهام ایمان دارم. پس چرا باید ایمان شخصی خودم را به خاطر باور دیگران به حقایقی دیگر کنار بگذارم؟ منتقدان هم حق دارند و میتوانند به جای نقد نوشتۀ من، حرف حق خودشان را بزنند...
اما واقعیت این است که میزان عکسالعمل ما در برابر ادعای دشمنی کوچک بسیار اغراقآمیز است.
و شگفت انگیز است که ملتی که این همه در برخورد با بیمهری دشمنی کوچک نسبت به کشورش حساس است، چرا با رفتار خود این همه کشور خود و هممیهنانش را تحقیر میکند؟
از میان صدها شاهد، به اشارۀ به دو نمونۀ بارز بسنده میکنم:
- کافی است که هوس چند کیلومتر سفر را داشته باشیم. در دو سوی جادهها جز میلیونها پوشک پلاستیک چیزی نمی بینیم و هیچ بتۀ زیبایی نیست که پلاستیکی بر فراز آن در اهتزاز نباشد... در برخی از شهرهای ایران، همه سطح چشم انداز زیر زبالۀ رهگذران و اتوموبیلها دفن شده است و تا چشم کار میکند پوشک قاقالیلی است...
- تقریبا نمیتوان کارمندی را یافت که پاسخ ارباب رجوع درمانده و بیکس خود را با زبانی خوش بدهد... از تلفنچیهای ادارهها که نگو!..
پس ما این خلیج فارس را برای چه کسی میخواهیم؟
در ساحل مازندران هم چشمانداز یکی از توسریخوردهترین چشماندازهای جهان است.
فراموش نکنیم که هنگامی که مشتها را گره میکنیم و شعار میدهیم، زبالهای که بر سر خاک میهن پاشیدهایم، میتواند میزان صمیمیتمان را زیر سؤال ببرد...
از هماکنون دو پاسخ عمده را برای این نوشتهام را میدانم:
- دولت مقصر است.
- پس دست روی دست بگذاریم؟
با فروتنی
پرویز رجبی

