^1. 6:
^ سراب سازمان ملل و حقوق بشر
^فلسفه به شیوۀ كلاسیك در اواخر سدۀ بیستم میلادی برای همیشه میدان گفتوگو را ترك گفت. باید دید كه این خداحافظی به سبب پایان گرفتن مسؤلیتی بود كه فلسفه خود بر دوش خود نهاده بود، یا پذیرفتن شكست از ناتوانی و سرانجام تندادن به انقراض پس از كوششی 2500 ساله برای یافتن حقیقت.
^لحظه به لحظۀ سرگذشت بشر نشان میدهد كه بشر از دیر باز دریافته بوده است كه تنها با ایجاد رابطه و گفتوگو است كه میتواند بر بسیاری از دشواریهای پیرامون خود پیروز شود. از دیرباز دستها برای دادن و گرفتن به سوی دیگران دراز شدهاند و اغلب، زبان برای رسیدن به نتیجۀ مطلوب چرخیده است. از دیرباز نیز، با پیداشدن حكومت، از زمان سادهترین و ابتداییترین حكومتها گرفته تا عصر حكومتهای پیچیده و پرسازمان امروزی، با میل درونی بشر به ایجاد ارتباط انسانی و شایسته مخالفت شده است. یافتن راهكاری كه بتواند از شدت و میزان آسیبی كه حكومتها بر پیوندهای اجتماعی وارد میآورند، نیز همواره بزرگترین آرزوی بشر بوده است. آدمیان پیوسته در آرزوی رستگاری بودهاند. حتی آن كه دانسته و ندانسته در پی آزار دیگران بودهاند، شیفتۀ نیكی و رستگاری بودهاند. مدینۀ فاضلۀ افلاتون و فارابی و دیگران از كوششهای انسانی و ارجمندی هستند كه برای یافتن راه حلی برای تنظیم و بهبود روابط حاكمان و محكومان انجام گرفتهاند.
^مت ئ'سفانه، جز در مواردی مقطعی، نه تنها در روابط حاكمان و محكومان بهبودی پیدا نشده است، بلكه در روزگار ما با توجه به اینكه معمولاً حاكمان و فرمانروایان از سوی مردم و با ر ئگی مستقیم و غیر مستقیم مردم برگزیده میشوند، اغلب در پیوندهای مدنی مردم با حكومتهای خود، نوعی وقاحت طاقتفرسا از سوی فرمانروایان و چاپلوسی طاقتفرساتر از سوی فرمانبران نیز بیشتر از پیش بر ناهنجاریِ روابط مدنی افزوده است.
^صرف نظر از نقش بورژوازی كه به بحثی طولانی نیاز دارد، پیداست كه در روابط مدنی میان ملتها و تمدنها، كه با حظانت حاكمان انجام میگیرد، نیز همین حلقههای معیوبِ محلی هستند كه باید زنجیر رابط میان ملتها و مدنیتهای گوناگون را درست كنند و خانوادۀ بزرگ مدنی جهان را ت ئ'سیس كنند. اما معیوب بودن زنجیر همبستگی امكان دستیبابی به هر نوع پیوند معقول را به حد اقل رسانده است. مگر حدود 3600 سال پس از قانون حمورابی، جامعۀ ملل در سال 1919 و به دنبال آن سازمان ملل در سال 1945، پس از دو جنگ وحشیانۀ اول و دومِ مدنیتهایِ طرازِ اول جهان برای تنظیم روابط مدنی عادلانه و به هنجار تشكیل نیافتند؟ صرف نظر از این طنز بسیار تلخ، كه 50 كشور مؤسس این سازمان كشورهایی بودند كه به میل قدرتهای بزرگ به آلمان اعلان جنگ داده بودند! یعنی از نخست حرف اول و تعیینكننده را جنگ زده بود.
^این سازمان از آغاز خلقت خود با اختراع حق وِتو به مردم جهان، كه با جنگ جهانی دوم تا حد بیرمقی تحقیر شده بودند، توهین كرد. حق وتو بیتردید غیر مدنیترین گامی بود كه مردانی به شمار انگشتان یك دست، در جلو چشمان دو میلیارد انسانِ مبهوتِ دنیا برداشتند. البته در روزگار اختراع حق وتو، بسیاری از چشمان جهانیان هنوز تنها میدیدند و از نگاهكردن عاجز بودند و گمان میكردند كه سنجیدن ارتباطی با آنان ندارد.
^از دستِ كم گرفتنِ مدنیت و مردم دنیا همین بس كه برخی از كشورهای نیرومندی كه حق وتو ندارند، اجازۀ آشكاركردن آزردگی خود را ندارند! با این همه مردم جهان كم و بیش وجودِ همین سازمان فیالواقع نمایشی را غنیمت میشمرند. زیرا بشر این را هم تجربه كرده است كه عمق فاجعه برای رسیدن به ی ئ'س مطلق كافی نیست! سازمان ملل دست كم میتواند به اندازۀ سرابی در برهوت زیبا و سرگرمكننده باشد. كسانی كه در بیابان و كویر از زیبایی سراب لذت بردهاند، حتماً میتوانند قدر سازمان ملل را هم بدانند!
^سرانجام، همانگونه كه انتظار میرفت، در سپیدهدم هزارۀ سوم میلادی، یكی از كشورهایِ از نظر تاریخی پیشكسوتِ جهان، نگران مدنیت نابهسامان موجود، با حضور در سازمان ملل، درخواست گفتوگوی تمدنها را كرد. البته این بدان معنا نیست كه آقای خاتمی نمیدانست كه امامزادهای كه به آن روی آورده است، از خود اختیاری ندارد و انتظار شنیدن پاسخی هم نمیرود! بلكه پیداست كه نظر آقای خاتمی این بود كه صدای مردم جهان را از تریبونی واحد درآورد. در اینجا صلاحیت ماموران گفتوگو هم مطرح است كه پرداختن به آن صرف نظر میشود.
^پیشكسوتی ایران چیزی نیست كه در اینجا ناگزیر از اثبات آن باشیم. این حرف تاریخ است، كه ایران یكی از دو سه كشور پیشكسوت جهان است. در همین كشور پیشكسوت است كه حافظ به خود اجازه داده است كه جنگ هفتاد و دو ملت را، چون ناتوان از دیدن حقیقت بودهاند، عذر نهد و با شجاعت خواستار آن شود كه جهان را سقف بشكافیم و طرحی نو دراندازیم.
^برخی این ادعا را اغراقآمیز خواهند پنداشت، كه مدنیت ایران در شكلگیری مدنیتهای جهان نقش تعیین كنندهای داشته است. اما آشنایان با تاریخ جهان باستان به خوبی میدانند كه سهم تمدن و فرهنگ ایران، در تكامل مدنی و فرهنگی جهان بسیار بارز است. ایرانیان، صرف نظر از عصر جدید كه قانونمندیهای مدنی ویژۀ خود را دارد، بسیار بیشتر از آن چیزی كه از جهانیان گرفتهاند به آنها دادهاند.
^در هرحال پیشنهاد خاتمی بانگی بود كه باید برمیخاست و برخاست. كسی انتظار ندارد كه بیدرنگ گفتوگوی تمدنها آغاز شود. برای این گفتوگو مقدماتی لازم است كه هنوز بشریت برای فراهم آوردن آن به وقت و فرصتی زیاد نیاز دارد. اصلاً اگر جهان در جایگاهی میبود كه میتوانست هر وقت كه میخواهد، به اراده، آغاز به گفتوگو كند، نیازی به این گفتوگو نمیبود!
^نیاز به برخاستنِ بانگِ مردمِ جهان از تریبونی واحد بود، كه برخاست. هنگامی كه سخن از مدنیت و رفتارهای مدنی میرود، دیگر فرق چندانی نمیكند كه معمار شهر «مدنیِ» آینده خاتمی باشد، یا سرخپوستی در ناكجایی از قارۀ آمریكا. البته جای خشنودی است كه صدایِ نخست از گلویِ ما برخاست و حقِ پیشكسوتی محفوظ ماند!
^به مذاق برخی خوش بیاید و نیاید، ایرانیان همواره در سیاست خارجی خود، حتی در تلخترین روزگار خود، مردمی وارسته بودهاند و خواهند ماند. ما همواره یكی از نحستین امضاكنندگان تفاهمنامههای بینالمللی، كه از آنها اندكی بوی انسانیت و رستگاری میآید، بودهایم. در اینجا شاید گفتنی باشد كه ما نخستین كشوری بودیم كه پس از جنگ جهانی دوم حكومت آلمان فدرال را به رسمیت شناختیم و آلمانیها مدتها كنسولگری ایران در اشتودگارت را «كنسولگری جزیره» مینامیدند. چون تقریباً همۀ كشورهای جهان از طریق كنسولگری ایران در اشتودگارت بود كه با آلمان فدرال ارتباط برقرار میكردند.
^باری! برنامۀ این رسالۀ كوچك پرداختن به نقش و سهم ایران در مدنیت جهان است. اما گفتوگو با دیگر مدنیتهای جهانی بدون شناخت جایگاه خود غیر ممكن است. اگر این نظر عمومی درست باشد كه فلات ایران پل پیوند میان شرق به غرب است، باید كه سرزمین ما ایرانیان پرسرگذشتترین نقطۀ جهان باشد. ما تقریبا همۀ آن چیزهایی را تجربه كردهایم كه همۀ بشریت در طول تاریخ بشری در سطح جهان به خود دیده است! ما در سر راه تاریخ با همۀ هیجانهای گوناگون و كوچك و بزرگ تاریخ زیستهایم و خود نیز بارها هیجان آفریدهایم. ما، با این باور است، كه در این رساله، آگاهانه بیشتر به ایران و پیرامون ایران خواهیم پرداخت، اما این بدان معنی نیست كه مدنیت چین یا حتی مدنیت بومیان سرخ پوست آمریكا حرفی برای گفتن ندارد.
^بحث دربارۀ برخورد تمدنها و سپس گفتوگویِ آنها با یكدیگر، كه به درخواست خود ما انجام خواهد پذیرفت، حتی، با در دست داشتن همۀ آگاهیهای موجود دربارۀ تمدنهای جهان، بسیار دشوار و حتی م ئ'یوس كننده است. زیرا همۀ آگاهیهای موجود بخشی است ناچیز از آن همهای كه باید برای آشنایی با گذشتۀ این تمدنها در دست داشت. هنوز قرن بیست و یكم، با همۀ غرور خود، سوار بر مركبی گم شده میتازد! كسی نمیتواند ادعا كند كه با نقشِ شاخِ شكستۀ بُزی بر سفالی لب پریده و منقرض و یا با سكهای كه قرنها و هزارههاست كه دیگر رایج نیست، میتواند پرده از اسرارِ فرهنگی منهدم و سركوبِ زیرآوار خاك برگیرد. اینكه مورخان با مفاد سنگنبشتهای چندسطری و مفلوك در بارۀ بخشی از تاریخ تمدن قومی گمشده قلمفرسایی میكنند، از وجاهتی چندان برخوردار نیست و تنها میتواند دلخوشكنك باشد.
^اینك باید كه خود ما، دست كم تا آنجا كه به ما مربوط است، در بحث گفتوگوی تمدنها پیشقدم باشیم و برای ورود به مطلب پای تاریخ ایران را به میان بكشیم. اگر ما، با توجه به تاریخ كهن خود، از پیشكسوتان غافلۀ مدنی جهان هستیم، بیتردید نقش ما در شكلگیری مدنیت در جهان تعیین كننده بوده است. به ویژه اینكه در زمان هخامنشیان، نخستین امپراتوری فدراتیو جهان را ما تشكیل دادهایم و در آغاز امپراتوری جهانی خود، نخستین تخمِ لقِ منشور آزادی حقوق بشر را كورش ما شكانده است!
^این هم از نخست پیداست كه پیش از بررسی برخورد تمدنها، پرداختن به گفتوگوی تمدنها كاری ناشدنی است. زیرا به رغم تمایل عمومی و شاید فطری بشر به مذاكره، فرمانروایان از نخست كار را با مجادله، مشاجره، مخاصمه، مرافعه، منازعه، محاربه و مقاتله و مصادره آغاز كردهاند. و هنوز گفتوگو در میان حاكمان جا نیفتاده است تا رسمیت پیدا كند! برخی از حاكمان جهان حتی گفتوگو میان ملتها را كه میتواند به طور غیر مستقیم و از راه هنر، به ویژه ادبیات، انجام پذیرد نمیپسندند و با هزار و یك ترفند از برقراری آن جلوگیری میكنند. برای نمونه بسیاری از علاقمندان جهان برای دیدن آثار باستانی خود و یادگار نیاكانشان در موزههای پاریس و لندن هرگز موفق به گرفتن ویزا نخواهند شد.
^طنزی بسیار تلخ است كه اروپا به جمجمۀ شكستۀ مردی مفلوك از آفریقا بیشتر از یك دانشمند حی و حاضر علاقمند است! اگر هم این دانشمند، به معجزه موفق به دریافت ویزا شود، نگاههای م ئ'موران موزه به او، نگاهی نخواهد بود كه انگار او به تماشای جمجمۀ سر نیاكان خود آمده است!
^اروپاییان وقتی كه تاریخ ما را مینویسند، این تاریخ را برای خودشان مینویسند و هیچ تمایلی ندارند كه ما آن را بخوانیم. ما محرم تاریخ خود نیستیم.
^اطلاعات ما دربارۀ اعماق هزارتوی تاریخ و تمدن بشری چنان ناچیز و ی ئ'سآور است، كه حتی هنوز پرده از راز این همه نفرت از رنگین پوستان را به كنار نزدهایم. شاید علت این ناتوانی را باید در ناتوانی بشر از تشخیص عمق ناتوانی جست. اما شناخت ی ئ'س از میزان ی ئ'س میكاهد! در هر حال اگر بخواهیم گامی صادقانه برای شناخت علل درگیریهای مدنی خود برداریم، باید كه نخست دست كم با تاریخ پیرامونمان آشنا شویم. غم انگیز است كه در غرب اطلاعات فراهمآمده در كتابهای راهنمای توریستهای اروپایی دربارۀ كشور ما هم از نظر كمی بیشتر و هم از نظر كیفی موثقتر و قابل اعتمادتر است از گزارشهایی كه ما دربارۀ خود میدهیم. ما به گزارش درست و بدون استعاره و «ارسال مثل» خو نگرفتهایم و گزارشی پوستكنده میتواند به قیمت كنده شدن پوستمان تمام شود. اغلب میگوییم، سری را كه درد نمیكند نباید دستمال بست. هیچ گزارشی وجود ندارد كه گروه خاصی را نیازارد.
^O
^فلات ایران پیش از آغاز دوران تاریخی خود، در حالیكه در غرب با فرهنگ و تمدنهای جاافتادۀ آشور و بینالنهرین همسایه بود، در سمت شرقی بیشتر با سرزمینهای غوطهور در افسانه و اساطیر معاشر بود. البته نه بدان معنا كه قلمروهای شرقی فلات ایران، زندگی فرهنگی و مدنی و تاریخی نداشتهاند، بلكه در مقایسۀ با فرهنگ بینالنهرین و آشور، آگاهی ما دربارۀ شرق فلات بسیار اندك است و همین كم خبری سبب در آمیختن اسطوره و تاریخ شده است.
^پیش از پرداختن به سهم هخامنشیان در دگرگونیهای فرهنگی در جهان باستان، شناخت همسایگان غربی، از این نظر سودمند است، كه دست كم با گوش چپ خود، ضربان قلب تاریخ را میشنویم. همچنین با آشنایی بیشتر با بینالنهرین، در شگفت میمانیم، كه چگونه آشوریان سلطهطلب، با اینكه گهگاه گوشۀ چشمی به ایران نیز میانداختند، از تاخت و تازی تعیین كننده به درون فلات چشم میپوشیدند. به عبارت دیگر، اگر هم تاریخ درون ایران روشن نیست، برداشت همسایگان از ایرانیان روشن است!
^هر چه آشنایی ما با همسایگان و تاریخ بینالنهرین بیشتر باشد، از بیرون مرزهای ایران، درون ایران را بهتر میبینیم! علاوه بر این هخامنشیان برآیند برخورد مدنیتهای همسایۀ غرب فلات ایران با یكدیگر هستند. پس آشنایی با آشوریها، بابلیها و هرآنچه امروز بینالنهرین و شام و فلسطین نامیده میشود، باید نخستین گامی باشد كه برمیداریم.
^O
^اینكه در این رساله از هزاران مطلب حساس و تعیینكنندۀ ریز و درشتی كه در زمینۀ مورد بحث، برای دادن گزارشی درست، وجود دارد باید صرف نظر كرد، بسیار م ئ'یوس كننده است. ناگزیر بر آن شدم كه گستاخانه، به سلیقه و به قدر بضاعت، به گشتی كوتاه در قلمرو تاریخ بسنده كنم.
^من جامعهشناس نیستم. من تنها میتوانم در پیرامون تاریخ و سرگذشتها پرسه بزنم. مثلاً در گشتوگدار پیرامون تاریخ رنج میبرم كه چرا ما همانگونه كه بارها گفتهام با همۀ «احسنالتواریخ»ها و «جامعالتواریخ»هایی كه نوشتهایم، تا این اندازه با تاریخ و سرزمین خود بیگانهایم. جای دیگری هم گفتهام كه این كم توجهی یا سكوتی، كه گریبان ما را در رابطه با میراث فرهنگیمان گرفته است، سابقهای كهن و پر رمز و راز دارد.
^در میان آنهمه نوشتهای كه دربارۀ خطِ لبِ یار و كمان ابروی دلدار داریم، از آبروی پیشانی زادگاهمان به ندرت سخنی به میان آوردهایم.
^برای نمونه سكوت معاصران ساخت میدان نقش جهان اصفهان حیرت آور است. اگر ناگزیر از پیوندزدن تخت جمشید به افسانه بودهایم، چگونه ممكن است كه شاهد بنای یكی از زیباترین میدانهای جهان در نصف جهان بود و نقش جهان را ندید؟ چگونه ممكن است كه هر روز صدها كارگر، نقاش، نجار و گچكار را دید و دم فرو بست؟
^آیا پردازندۀ مسجد شاه، این آبیترین بنای جهان، به كار بزرگ و شگفت انگیز خود و به كار هنرمندان همكار خود، به اندازۀ خط لب یار شاعر زمان خود ارج نمینهاده است؟ و هیچ صاحب قلمی، بر سر راه خود به شیراز، هنگامی كه آب زندهرود خنگش را در میان میگرفت، از دیدن كوشندگان سازندۀ پل خواجو تحت تاثیر قرار نمیگرفت؟
^به هر روی این یك راز است كه از بوی جوی مولیان و آیینۀ عبرت مداین به ندرت سخن رفته است؟ یكبار هم كه از سمرقند و بخارا یاد كردهایم، برای بخشیدن آن بهخال ابروی معشوق شیرازی بوده است!

