روزنوشت

حاشیه‌ای برای تاریخ

(از مجلد پنجم سده های‌گمشده)
خاقانی شاعر قصیدۀ میهنی ایوان مداین است
یا نویسندۀ منشآت ضدمردمی؟

 

دستم در نوشتن این حاشیه می‌لرزد. نه می‌توانم از نوشتن صرف‌نظر كنم و نه می‌توانم هم خاقانی را برنجانم و هم هواداران شاعر «ایوان مداین‌» را! اما چاره‌ای نیست‌. ما سرانجام باید تن به نقد رفتارهای زشت پیشینیانمان بدهیم و بپذیریم كه گناه بخشی از ناكامی‌های اجتماعی (مدنی و فرهنگی‌) امروزمان در پیوند است با برخی از خلق و خوها و عادت‌های نازیبای نیاكانمان‌، كه متاسفانه هنوز هم از تمجید و تحسینشان دست برنمی‌داریم‌. گاهی به حق‌!..

من در همین مجلد از سده‌های گمشده‌، در اشارۀ به قصیدۀ «ایوان مداین‌» نوشته‌ام‌: «جز شاهنامۀ فردوسی كه از بیخ و بن برنامه و هوایی دیگر دارد، خاقانی تنها ایرانی صاحب‌قلمی است كه لختی از اسب به زیر آمده است و رخ بر نطع زمین نهاده است و قلم خود را از خط ابرو و زنخدان و دندان یار ربوده است و به دندانۀ قصرها بخشیده است‌»! یعنی به حق ناگزیر از تحسین خاقانی بوده‌ام‌.

اینك اما ببینیم «منشآت خاقانی‌»(1) را، كه دیگر روی سكۀ ناب ماست‌. این كتاب مجموعه است از 60 نامۀ خاقانی به امیران و بزرگان روزگار خود. از آن میان دو نامه به اتابك محمد جهان پهلوان‌. یكی در 15 صفحه و دیگری در 4 صفحه‌. شاید نامۀ نخست را 15 بار و نامۀ دوم را 4 بار خواندم‌. كار خواندن را با شوق فراوان آغاز كردم‌، تا مگر در این دو نامه و بعد در سراسر كتاب حجیم نشان و اثری یابم از زبان شاعر دلسوختۀ «ایوان مداین‌» از روزگار اتابكان آذربایجان‌. كتابی كه علی‌الاصول به زبان فارسی است‌! اما نشانی حتی از پای ملخی ره گمكرده نیز نیافتم‌. هرچه خواندم در ستایش اعضای بیرونی و درونی و جوارح و استخوان ترقوه و نشیمنگاه و پای مبارك و مرصع مخاطب بود. جنگی از صفت‌هایی «غیرمترقبه‌» به كمك نام فلزات و گوهرها و سنگ‌های كمیاب و گران‌بهای بری و بحری‌!... از این صفت‌ها فقط بیشتر از چهار صفحه مربوط به اعضای مبارك سر مبارك اتابك محمد جهان پهلوان‌! و بقیه هم تا پایین قد او و دندانۀ هر دنده و دندانش و جوارح و «تودلی‌» او و سر مبارك هر مو!.. و دیگر هیچ‌!

خاقانی از معدود شاعران روزگاران غیرمعاصر است كه به نثر نیز پرداخته است‌. در این میان سعدی نمونه‌ای كمیاب است كه در نثر فاخرش هم رعایت ایجاز را كرده است و هم به فهم آسان مطلب اندیشیده است‌. به این ترتیب‌، نمی‌توانم درباره نثر شاعران به داوری درستی برسم‌. فقط با نشانه‌های پراكنده‌ای كه در دست است و با بررسی نثر بسیاری از شاعران معاصر می‌توان به این نتیجه رسید كه این جماعت به نثر فاخر عنایتی چندان نداشته‌اند. اما مساله تنها مربوط به نثر نیست‌. به وجاهت مفهوم و اعتبار مطلبی كه نوشته شده است نیز اندیشیده نشده است‌. غرض اظهار فضل بوده است و بازی با واژه‌های عربی‌.

نه‌! باید این منشآت به دروغ به خاقانی عزیز ما نسبت داده شده باشد. زیرا خاقانی‌، سرایندۀ ایوان مداین‌، به هیچ روی نمی‌توانسته است این‌قدر بی‌مقدار و چابلوس و یاوه‌گو باشد. نه‌! ممكن نیست‌! حتما گروهی بی‌شمار از مشاهیر یاوه‌گو سال‌ها در كنار هم نشسته‌اند و كوشیده‌اند تا جنگی از «مزخرفاتی نامفهوم و نفس‌گیر» را سرهم كنند و به نام شاعر بزرگ ما تمام كنند، تا تنها قصیدۀ زیبای میهنی ما را هم از چشممان بیندازند. تا پیش از خواندن منشآت همواره فكر كرده بودم كه باید دل خاقانی از دیدن ایوان مداین كباب شده بوده باشد كه سروده است‌:

بر دیدۀ من خندی كاینجا زچه می‌گرید

گریند برآن دیده كاینجا نشود گریان

دانی چه مداین را با كوفه برابر نه

از سینه تنوری كن و از دیده طلب توفان

گفتی كه كجا رفتند آن تاجوران اینك

از ایشان شكم خاكست آبستن جاویدان

خاقانی از این درگه دریوزۀ عبرت كن

تا از در تو زآن‌پس دریوزه كند خاقان

اما امروز كه می‌بینم كه خاقانی شاهد یكی از سیاه‌ترین روزگاران ایران بوده است و شاهد شاهان و امیران و اتابكانی كه فقط برای به توبره كشیدن هست و نیست مردم حضور داشته‌اند و برای زفاف‌، و می‌دانم كه خاقانی دیده است كه چگونه اتابكان با رفتار خود مغول‌ها را به ایران خواندند، با خود می‌گویم‌، یا خاقانی سراینده ایوان مداین نیست و یا نویسندۀ منشآت‌! یا هم باید با سری افكنده بپذیرم كه ایوان مداین تنها حاصل «صنعت شاعری‌» است‌. مانند تندیسی كه حجاری مصری از داریوش ساخته است‌. حجاری كه داریوش را نمی‌شناخته است و تنها برای ارتزاق تیشه‌اش را به كار بسته است‌. با این تفاوت كه حجار مصری بیگانه بوده است و خاقانی‌، اگر نویسندۀ یاوه‌نامۀ منشآت باشد، در خانۀ خود دریوزگی كرده است‌! 

البته این را هم نباید فراموش كرد كه ما اغلب زود دامن از دست می‌دهیم و ما صاحب «یك دل نه و صد دل عاشق شدن‌» هستیم و نیازی نیست كه

شیفتگی‌هایمان حتما مستدل باشند. كافی است كه شاعری از تعبیری و تصویری خوشش بیاید، بی‌درنگ می‌تواند باورهای درونی خود را به مسلخ بفرستد، تا این باورها به هنگام نقش‌اندازی شیفتگی دست و پایش را نگیرند. و وای اگر حق با من باشد... چون بیشتر ما ذوق شعر داریم‌...

 

به نظر من باید از كسانی بیشتر گله كرد كه مسلح به هزار توجیه از این حاشیۀ من خواهند رنجید. این‌ها، كه عادت به جوگیرشدن دارند، خود ایوان مداین را به اندازۀ قصیدۀ مربوط به این ایوان نمی‌شناسند و شاید حتی نمی‌دانند كه بغداد را با آجرهای این ایوان ساخته‌اند و مداین مانند جامی از دست ایرانیان افتاده است و چنان ریز ریز شده است‌، كه امروز تنها نقش كوچك و بی‌صاحبی از آن به نام ایوان مداین بر جای مانده است‌.

حتماً حدود 200 سال پس از سقوط بغداد، خاقانی هم كه یك ره ز لب دجله منزل به مداین كرد وز دیده‌، دوم‌ْ دجله‌، بر خاك مداین رانْد، لختی نیندیشید كه خلیفۀ بغدادی را كه او در میدان دید خود دارد، روز پنجشنبه هشت روز مانده از جمادی‌الثانی سال 334 جوانی ایرانی از تخت به پایین كشیده است‌. همین نگاه گاه شیفته و گاه ناآگاهانه است كه از وجاهت «تعاریف‌» درپیوند با سرزمین پدری و هم‌میهنان كاسته است و همچنان می‌كاهد. نسنجیدن قصیدۀ ایوان مداین خاقانی با منشآت او، یكی از بزرگ‌ترین مشكلات ماست كه متاسفانه به هیچ بهایی آهنگ تجدیدنظر در نگاهمان را نداریم‌.

 

پیدا نیست كه چگونه 60 نامۀ خاقانی در یك‌جا گردآمده است و منظور گردآورنده چه بوده است‌. چون فكر نمی‌كنم كه حتی خود خاقانی حوصلۀ خواندن این نامه‌ها را داشته است‌. در كشوری كه تنبل‌ترین خواننده‌های جهان را برای خواندن مطلبی از غیر را دارد، نمی‌دانم چه كسی این تخم لق را شكسته است كه هرچه از گذشته مانده است باید چاپ شود! گاهی با تعلیقاتی مفصل‌. مانند تعلیقات همین منشآت خاقانی كه نیمی از حجمی 796 صفحه‌ای را به اشغال خود درآورده است‌! به هنگام تحصیل در آلمان‌، در سال 1968 با كشیش روستایی بسیار كوچك دوست بودم‌. شنیده بودم كه كلیساها اسناد مربوط به مرگ و میر و تولد، ازدواج‌، طلاق‌، خرید و فروش ملك و... مردم حوزۀ خود را دست كم از هزار سال پیش تا اوائل قرن بیستم در بایگانی ویژه‌ای نگهداری می‌كنند. شوق دیدار چنین گنجینه‌ای سبب شد كه از دوست كشیشم بخواهم كه از بایگانی كلیسای او دیدن كنم‌. اتاقی بود در حدود 24 متر مربع‌. انباشته از بوی كاغذ كهنه‌. چند ساعتی در این اتاق به تنهایی با پرونده‌ها و اسناد گوناگون‌، كه از كف اتاق تا به سقف در قفسه‌هایی پت و پهن با نظمی آكنده از وسواس قرار داشتند، تنها ماندم‌... و هنگام ترك این اتاق بسیار تاریخی فكر كردم كه اگر در ایران هر مسجدی چنین اتاقی می‌داشت‌، حتما «مؤلفان‌» بی‌شماری كه درپی تالیفی آسان هستند، ترتیب فراهم‌آمدن هزاران كتاب بی خواننده را می‌دادند و تشویق و تمجید هم می‌شدند! منشآت خاقانی كه جای خود را دارد.

بگذریم از این‌كه بیشتر سندهای بایگانی شده در آن كلیسا جذاب و خواندنی بودند و ایجاز و قناعت در نوشتن و مصرف كاغذ بزرگ‌ترین شاخص اسناد بود. 

-1 افضل‌الدین بدیل بن علی خاقانی‌، منشآت‌، به كوشش محمد روشن‌، تهران‌، چاپ دوم‌، 1362، 796 صفحه (نیمی از این حجم‌، از صفحۀ 346 به بعد تعلیقات و توضیحات و حل‌المشكلات محمد روشن‌).

 

 http://parvizrajabi.ir/

http://www.parvizrajabi.blogspot.comppp--
PARVIZ.RAJABI@GMAIL.COM