3. 4:
فتح بابل
ظاهراً كورش پس از آرامكردن قومهای شورشی شمال شرقی و شرقی كشور، برای حملۀ به بینالنهرین مانعی بر سر راه خود نمیدیده است. روشن نیست كه تمایل بابلیها به كمك به كرزوس، با اینكه هیچ نوع كمك ملموسی را سراغ نكردهایم، بهانۀ حمله را مهیا كرده بود، یا علتهای ناشناختۀ دیگری كورش را ناگزیر از حمله میكرد. البته میل درونی كورش به كشورگشایی و گسترش قلمرو نیز میتواند، یكی از این علتهای ناشناخته باشد. در این صورت، تصویری كه از كورش در تاریخ بر جای مانده است، تا حدود زیادی مخدوش و مات میشود. مگر اینكه به اغراق بخواهیم با دست خالی بكوشیم، تا كورش را مصلحی بپنداریم كه میل به رهایی قومهای بیگانه، مانند مردم بینالنهرین و فلسطین و بنیاسراییل در او عاملی تعیین كننده بوده است! وگرنه برانداختن و آزادكردن را چگونه میتوان توجیه كرد؟ و در تاریخ كم نیستند كسانی كه مردمی را به بند كشیدهاند و خود را مصلح خواندهاند و از زمین و زمان طلبكار شدهاند.
در فرمانروایی خلفای بنیامیه و تا حدود زیادی خلفای بنیعباس به بهترین نمونههای شرارت مصلحان برمیخوریم. تصور اینكه كسی به چشم خود پیامبر اسلام را دیده باشد و نسبت به خاندان او كملطف باشد بسیار دشوار است. در این صورت باید در جدی بودن باورهای او تردید كرد. ابنملجم و شمر نه با كفار جنگیده بودند و نه با اشرار! اینها هنگامی كه با خشم تمام شمشیرهای خود را فرود میآوردند، به خوبی میدانستند كه قربانیانشان از ارجمندترین اعضأ خاندان پیامبر هستند. بنابراین باید كه از مردانی عاری از ایمان بوده باشند كه شمارشان در جامعۀ آن روزگار عرب اندك نبوده است. اینها كسانی بودند كه پیامبر را با چشمان خود تجربه كرده بودهاند، اما موضوع را به هیچ وجه جدی نگرفته بودهاند! اگر نه این چنین بود، اینان سر امام حسین را بر سر نیزه در میان مردم نمیچرخاندند و یا هرگز خاكستر نوۀ پیامبر را بر آب و خاك كشتزار نمیپاشیدند، تا برای مردم فرصت خوردن نوۀ پیامبر را فراهم آورند. اگر نه این چنین میبود، باید حتماً مسلمانان عرب صدر اسلام دوآتشهتر از مسلمانان امروز میبودند.
تقریباً همۀ امیرالمؤمنان بنیامیه و بنیعباس كه 650 سال بر جهان اسلام فرمان راندند از فاسدترین و رذلترین و گاهی احمقترین مردان جهان بودند! یعنی 650 سال حاكمیت ظلم و شرارت و به نام برابری و برادری. در 130 سال فرمانروایی آكنده از لهو و لعب بنیامیه، جز هنجار نسبتاً ملایم خلافتهای كوتاه سلیمان بن عبدالملك و عمر بن عبدالعزیز (96-101 هجری)، خباثت و شرارت لحظهای تعطیل نمیشود.
هنگامی كه به پیشینۀ اسلام میپردازیم، هنگامی كه به موفقیت درخشان مدنی و فرهنگی جهان اسلام در سدههای تاریك قرون وسطا میاندیشیم، لختی درنگ كنیم، حتی اگر مخاطبی نداریم، از خود بپرسیم كه اگر با مرگ پیامبر اسلام كسانی كه پیامبر را باور كرده بودند و پیام او را جدی گرفته بودند بر ناباوران میچربیدند، سرنوشت جهان اسلام چگونه میبود؟ زمان مناسبی است كه پرسش دیگری را نیز داشته باشیم: اگر ایرانیان با مدنیت و فرهنگ خود در زمان بنیعباس، با پادزهر امیرالمومنان قلابی، پا در میان نمیداشتند، چه میشد؟ آیا، علاوه بر سرنوشت دین، امروز نشانی از ایرانیت میداشتیم؟ آیا جنبش علمی و فرهنگی باشكوه بغداد پدید میآمد و آیا باز هم میتوانستیم ادعا كنیم كه رنسانس اروپا مدیون اسلام و فرهنگ ایرانی جهان اسلام است؟ به موضوع نهضت علمی و فرهنگی بغداد در جای خود بازخواهیم گشت.
امروز نیز قدرتهای بزرگ لحظهای از توجه به حقوق بشر غافل نمیمانند و اگر كسی بیرون از مرزهای آنان سیلی بخورد، خون از دماغ آنها سرازیر میشود و جواز خونخواهی را به نام خود صادر میكند! جالب توجه است كه در حالی كه بزرگترین رقم صادراتی این كشورها را، از چاقوی ضامندار و پنجه بُكس گرفته تا انواع سلاحهای كشتار دستهجمعی، اسلحه تشكیل میدهد، از دیدن آدمیزاد و كشور مسلح بسیار وحشت دارند. گویی اینان سلاحهای متنوع را تنها برای انباركردن در موزههای وحشت صادر میكنند!
باری! اگر منظور كورش كشورگشایی هم بوده باشد، برای این پرسش باید پاسخی معقول یافت، كه آیا بهراستی كورش معتقد به آزادی دین بود، كه نه در آسیای صغیر، نه در بابل و نه در اورشلیم، به كیان دین آسیبی نرساند، یا كه او چیزی برای جایگزین كردن نداشته است؟
در دورۀ ساسانیان كه زرتشیگری، دست كم از نظر سیاسی، نقش یك دكترین را داشت، اقلیتهای دینی و مذهبی، به خوفناكترین وجه ممكن تعقیب و شكنجه میشوند. من در اینجا به هیچ روی قصد كاستن از منزلت كورش را ندارم، تنها هدف من یافتن پاسخ برای پرسشهای تاریخی است! زیرا حملۀ كورش به بینالنهرین و به دنبال آن رهایی بنیاسراییل یكی از بزنگاههای حساس و تعیین كننده در برخورد تمدنها است. از سویی مدنیت بابل، كه به قولی غالب گهوارۀ تمدن بود، برای همیشه غروب میكند و از سویی دیگر قوم بنیاسراییل شاید از انقراضی حتمی در امان میماند. به عبارت دیگر كورش آب آسیابی را ت ئ'مین میكند كه تا به امروز با همۀ هیاهویش میچرخد. این آسیاب، حتی اگر لازم باشد با خون میچرخد، اما تعطیل نمیشود.
گزارشهای كاملاً هماهنگ هردوت و برُسوس از گشودن بابل و در كنار آنها، برخی از اشارههای تورات، تا حدودی این رویداد بزرگ را، كه برای همیشه به یكی از كهنترین تمدنهای جهان باستان پایان داد، به تصویر میكشند. نوشتۀ لوح خود كورش هم، كه به منشور آزادی شهرت یافته و در حفاریهای بابل به دست باستانشناسان افتاده است، در كنار سالنامه نبونید، سند خوبی در این زمینه است.
كورش از رودخانۀ دیاله گذشت و به پای دیوار میان دجله و فرات رسید، كه شهرهای اُپیس و سیپار را در دو سوی خود داشت. اُپیس به تصرف درآمد و به آتش كشیده شد. از سالنامۀ نبونید چنین برمیآید، كه در اُپیس كسانی كه پایداری كردهاند كشته شدهاند. یعنی كورش، اندك زمانی پیش از صدور فرمان آزادی مدنیتها، شاهد پیكرهای خونینی بوده است، كه به گناه پاسداری از خود و خانوادۀ خود و مدنیت خود، به دست سپاهیان او كشته شده بودهاند.
لابد كه آمارگران آمار كشتهها را به كورش میدادهاند. و نیز میگفتهاند كه چند سپاهی خودی شربت شهادت نوشیده است. جالب توجه است كه در این گونه موارد، كشتههای خودی شربت شهادت مینوشند و وكشتههای دشمن به درك واصل میشوند. ای كاش دست كم دَرَك از آن متجاوز میشد!
روز دهم اكتبر سیپار نیز بدون جنگ تسلیم شده و سقوط كرد.
نبونید در راه فرار به جای پایتخت، به بورسیپا در جنوب بابل پناه برده بود. در اینجا نبونید منتظر نبرد نماند. او با قبول این واقعیت كه توان ایستادگی در برابر كورش را ندارد، به میل خود تسلیم كورش شد و كورش نیز او را با احترام پذیرفت و به كرمان تبعید كرد. در فرهنگ سیاسی همینكه فرمانروایی شكستخورده را قیمهقورمه نكنی و او را با آب و دانه به جایی دوردست و بد آب و هوا تبعید كنی، كاری محترمانه انجام دادهای. البته پیدا نیست كه زندگی امپراتوری بابلی و غریب در كرمان از چه مرغوبیتی برخوردار بوده است.
سپس در 12 اكتبر 539 پیش از میلاد بابل نیز بدون رویدادی مهم تسلیم شد. خود كورش 17 روز پس از سقوط بابل، روز 29 اكتبر 539 وارد این شهر شد. سالنامۀ نبونید در این باره مینویسد:
«شاخههای نی بر سر راه او گسترده شد. شهر غرق آرامش بود. كورش برای سراسر سرزمین بابل اعلام صلح كرد. به دنبال این پیروزی شهرهای فینیقیه نیز به میل خود پیروزی كورش را پذیرفتند. فتح بینالنهرین و آسیای مقدم به وسیلۀ كورش، سرشت و تركیب فرهنگی و مدنی منطقه را چنان دگرگون كرد، كه گویی گل آدمیان را از نو بسرشتند و به پیمانه زدند.
پیش از كورش، همواره دست كم یكی از قدرتهای سومر، آشور و كلده و بابل، چند هزاره در تركیب و بافت سیاسی و مدنی منطقه، كه سوریه، فینیقیه و فلسطین را نیز در برمیگرفت، نقش تعیین كنندهای داشتند. این قدرتها با پیروزی ایرانیان برای همیشه از صفحۀ روزگار و تاریخ حذف شدند و به طوری كه خواهیم دید، تنها نقش بینالنهرین و آسیای مقدم، تا جنگ جهانی اول، در نیمۀ نخست سدۀ بیستم، سرگردانی در میان مرزهای سیاسی شرق و غرب بود. امپراتوری عربی بنی امیه و امپراتوری اسلامی بنی عباس هم با تمام قدرتی كه داشتند نتوانستند یك بار دیگر هویت از دست رفتۀ منطقه را بازگردانند.
چنین پیداست كه كورش از اوضاع و احوال مدنی منطقه شناختی كافی داشته است. همین شناخت و تسلط بر ساختار و بافت جهان پیرامون است، كه از كورش شخصیتی استثنایی میسازد و این فكر را در آدمی پدید میآورد، كه از «محفل شناسی» هزارههای گمشده چیزی نمیداند.
«محفل شاهانۀ» كورش چگونه بوده است و چه كسانی به آن راه داشتهاند؟ چه اطلاعاتی در محفل شاهانۀ كورش رد و بدل میشده است؟ آیا شیوۀ برخورد با دین یهود، برایند محفلی كاملاً ایرانی بوده است و یا یهودیان نیز به پنهان با رخنۀ به این محفل در شكلگیری بعدی رویدادها نقش داشتهاند؟ در هر حال، در زمانی كوتاه، كورش چنان به بدنۀ دین موسی و تورات پیوند میخورد، كه هر كه امروز تورات را میخواند ناگزیر از بر زبان راندن نام كورش است. كورش در تورات یكی از پیامبران قوم یهود است، كه از سوی خداوند فرمان به نجات این قوم دارد. به عبارت دیگر، این بار به جای ادعای تاریخ، قوم یهود مدعی است و مورخ از این موضوع نباید آسان بگذرد!
دنباله دارد