روزنوشت

باری دیگر دربارۀ کورش بزرگ

به خاطر نظر مجلۀ اشپیگل آلمان

 

کیارش گرامی

سلام،

 

چند روز است که استاد دوستخواه به من دستود داده‌اند که پاسخ مجلۀ آلمانی اشپیگل (شپیگل) را بدهم و من به دو دلیل تا به الان این کار را نکرده‌ام: یکی به خاطر تکراری بودن موضوع و دیگر به سبب خستگی بیش از حد و در سن حدود هفتاد، در میراث کورش، رفتن و  فکر نان کردن...

اما امروز که پیام تو را دریافت کردم، وظیفه‌ام سنگین شد.  استاد دوستخواه نیازی به نوشتۀ من ندارند و خود مساله‌آموز صد مدرس هستند و تو جوانی و تشنه...

پس اجازه بده کوتاه بنویسم و بیشتر به اشاره:

به نظر من یکی دیگر از دلائل بزرگ‌بودن کورش این است که امروز هیچ مجلۀ هفتگی بزرگ و معتبری به فرمانروایی دوهزار و پانصد ساله نمی‌پردازد. مگر این‌که این فرمانروا کورش باشد و بس!

 

اما کیارش خوب! عادت بکنیم که مانند بسیاری از نقاط جهان بپذیریم که همه نمی‌توانند از یک برداشت و عقیدۀ واحد پیروی ‌کنند. ماهم چاره‌ای نداریم که سرانجام تن و جان به این شیوۀ مترقی بدهیم...

حتما مرا متهم به غرب‌زدگی (و چه اصطلاح زشت و کودکانه‌ای است این اصطلاح غرب‌زدگی) خواهند کرد که می‌خواهم به صدای بلند بگویم، سوگند که اگر این غربی‌های لعنتی کورش را و استوانۀ معروف او را نیافته می‌بودند، هنوز نام هیچ‌کدام از ما کورش نبود... همچنان که نام پدر بزرگ هیچ‌کداممان کورش و داریوش و خشیارشا نیست... و اگر این غربی‌های جهنمی این خط های باستانی ما را نخوانده بودند هنوز ما به ریشۀ قند پارسی دست نیافته بودیم و هنوز مانند دورۀ قاجارها، شاهزادگان و امیرزادگان و آقازادگان ما برای تمرین تیراندازی از لای پای اسب‌های نگاره‌ها و  اعضای بدن انسان‌های تاریخ که یکی همین کورش عزیزمان در مشهد مرغاب باشد استفاده می‌کردند...

غربی‌های بداخلاق هزاران کتاب و هزاران مقاله غرورآفرین دربارۀ تاریخ و ادب ما نوشته‌اند، می توانند چند مقاله هم بنویسند که به مذاق ما خوش نیاید. طنز داستان در این است که درست در پیوند با جایی، نوشته‌ای برخورنده می‌شود که غربی‌های لعنتی باد به دماغمان انداخته‌اند...

به خاطر نوشتۀ مجله‌ای در آلمان چنان خشمگین می‌شویم که بی‌درنگ فریاد می‌زنیم: «مامان! فلانی به من دهن کجی کرد»!

کیارش جان! باور کن استخوان‌های تن صدها ایران‌شناس و باستان‌شناس غرب پدرسوخته در گور تنگ می‌جنبند، هنگامی که ما این قدر بی‌حوصلگی از خود نشان می‌دهیم...

فراموش نکنیم که نه در دورۀ پهلوی و نه بعد از انقلاب هیچ‌یک از خیابان‌های اصلی شهرهای ما کورش نامیده نشدند. تنها یک بار در جشن‌های شاهنشاهی نام جادۀ قدیم شمیران به کورش تغییر یافت و هرگز شیفتگان کورش به کاربرد آن عادت نکردند و حتی بسیاری از بزرگسالان تحصیل‌کرده نمی‌دانند که چنین اتفاقی افتاده است!...

و فراموش نکنیم که در سر هر بُتۀ پیرامون آرامگاه کورش در پاسارگاد پلاستیکی در اهتزاز است و بدون استثنا همۀ یادگارهای باستانی و تاریخی زیر پوششی از «گچ‌نوشته»، «زغال‌نوشته» و «ماژیک‌نوشته» یادگاری قرار دارند. حتی در محراب و منبر این کار دیگر شده است و از نوشتن نام زیبایمان پرهیز نکرده‌ایم...

من در همین فرصت به جوانان پیشنهاد می‌کنم که با انتشار آلبومی از این تخریب‌ها، حواس عاشقان ایران را از نوشته مجلۀ اشپیگل متوجه تخریب‌های خودمان بکنند...

 

اما برگردیم به اصل داستان و نوشتۀ مجلۀ اشپیگل:

من این مقاله را چند بار خواندم و در آن هیچ نیشگونی را نیافتم که فریادم را دربیاورد که مادرم را به کمک بطلبم!... هنوز جهان ما باید برای رسیدن به اجماع دروازۀ خیلی از کارخانه‌ها و کارگاه‌های «یکنواخت‌سازی» نظرها و برداشت‌ها و عقیده‌ها را تخته کند... غرب 150 سال است که از فرهنگ و ادب و مدنیت ما با ستایش یاد می‌کند و حتما چند بار هم می‌تواند از میل ما فاصله بگیرد. آن هم میلی که خود غرب در ما به وجود آورده و پرورده است...

واقعیت این است که ما این عادت را هم نداریم که به هنگام داوری به آگاهی‌های متکی بر منطق تکیه کنیم. برای بیشتر ما شنیده‌های سرپایی حجت را تمام می‌کنند. و این هنجار سخت خطرناک است...

ما باید دیر یا زود به تن دادن به عقیده‌های گوناگون عادت کنیم.

ما باید عادت کنیم که به تخصص‌ها احترام بگذاریم و به حقیقت نگاهی عاطفی‌تر داشته باشیم، تا به تمایلاتمان... چهارده سال در آلمان زیستم، کم پیش آمد که غیرمورخان و غیر متخصصان را در حال داوری به موضوعی تاریخی ببینم... اگر این رفتار نیکوست، از آن تقلید کنیم...

ما در ایران، در عرصۀ تاریخ، منقد بیشتر داریم تا مورخ. آن هم به مقیاس شاید ده هزار به یک!... این شیفتگان تاریخ، نادانسته به تاریخ میهن خود آسیب می زنند... مخصوصا در دورۀ اینترنت... شاید 50 سال دیگر کسی نتواند تاریخ واقعی را، همان مختصری را که مانده است، از میان انبوه نظرهای ناشیانه بیرون بکشد...

واقعیت این است که دربارۀ کورش بسیار بزرگ گفتنی زیاد است و ما هرگز به خود خودمان فرصت بررسی نداده‌ایم... و واقعیت این است که مردان بزرگ تاریخ هم می‌توانند به نقد کشیده شوند...

 

بگذارید خاطره‌ای را تعریف کنم تا سخنم کوتاه شود. چند سال پیش دو خبرنگار از سازمان رادیو تلویزیون آمدند پیش من و گفتند قرار است از فلانی تجلیل شود و نظر مرا به نام مورخ در شیوۀ تبلیغ پرسیدند. عرض کردم: اگر دلسوز هستید، بگردید دنبال چند عیب از فلانی و گاهی به این عیب‌ها هم اشاره کنید. اگر چنین کنید، سخنتان بیشتر گوارا می شود...

لابد که کورش هم به نام بشر عیب‌هایی داشته است... پس اگر کسی به عیبی از او اشاره کرد، نرنجیم. فکر کنیم. اگر گیرندۀ عیب ناروا گفته است، با پاسخی دوستانه و روا او را از اشتباه بیرون آریم و این خصلت هردم «مامان!» گفتند را فراموش کنیم که واقعا پسندیده نیست...

 

با فروتنی

پرویز رجبی



--
PARVIZ.RAJABI@GMAIL.COM