ترازوی هزارکفه

استوانۀ کورش (2)

 

شگرد كورش در جهانداری‌، استفاده از نخبگان بومی بود. با توجه به گستردگی حیرت‌انگیز شاهنشاهی و نبود نیرویی پارسی به قدر نیاز، كورش از نخست به هنگام فتح خود را فاتحی ندید كه كشوری را به تصرف خود درآورده است‌. او هر جا را كه تصرف می‌كرد، بی‌درنگ این گمان را القأ می‌كرد، كه گویا حكومت عوض شده است

و اینك اوست كه شاه جدیدِ سرزمین گشوده شده است‌. برای نمونه‌، او پس از فتح بابل‌، بی‌آن‌كه تكیه‌ای بر پارس و ایرانیان داشته باشد، خود را شاه بابل خواند و بی‌درنگ با انگشت‌گذاشتن روی باورهای دینی و آیینی مردم‌، با احترامی چشمگیر به تقویت و حفظ این باورها پرداخت‌. چنین برداشت می‌شود كه او احترام به تمدن‌ها را بهترین راهكار در تماس با تمدن‌ها تشخیص داده بود. پیداست كه در كنار این شیوۀ ثبت نشدۀ كورش‌، پاسخ به این پرسش كه چه نیازی به تماس قهرآمیز با دیگر تمدن‌های بیگانه بوده است‌، كمی دشوار خواهد بود. در تاریخ همواره شیفتگی معاصران یا مورخان سبب گمراهی در قضاوت شده است‌. برخی از زمامداران‌، مانند هیتلر در آلمان یا تا حدودی پُلپوت در كامبوج‌، از این شیفتگی سود فراوانی برده‌اند.

كورش شاهی بود كه گویا مردوك‌، بزرگ‌ترین خدای بابل‌، برای بابل برگزیده بود. در فلسطین و فینیقیه نیز همین سیاست اعمال شد. تا جایی كه یهودیان او را ناجی قوم خود و یكی از پیامبران خود انگاشتند و هرگز به او به چشم عنصری بیگانه ننگریستند. با این سیاست‌، عاملان حكومت یا در مقام خود ابقأ می‌شدند و یا از میان قوم مغلوب عاملان جدیدی برگزیده می‌شدند. پیداست كه به این ترتیب وفاداری تحمیلی شرطی تعیین كننده بود. این نخبگان همواره نگران امتیازهای خود، دست از پا خطا نمی‌كردند.

 

اما در حالی كه یهودی‌ها كورش را در سینۀ كتاب مقدس و آسمانی خود می‌یابند، ما كورش را از یاد برده‌ایم‌. حتی پاسارگاد او را نمی‌شناسیم‌. گویی هر چیزی را كه از سنگ و سنگین نبوده است‌، باد و باران و گذر زمان روفته است‌. آدمی هر جا كه از شهری بزرگ و مدعی‌، اثری از زندگی نمی‌یابد، هم تاریخ را تحقیر شده می‌یابد و هم خود را. پاسارگاد یكی دیگر از شهرهای تحقیر شده و در عین حال تحقیركنندۀ تاریخ ایران است‌. در حالی كه ضربان قلب شوش‌، همدان و ری هنوز هم به گوش می‌رسد، پاسارگاد تنها متولی گور كورش است و جایگاه سینه‌خیز مارمولك‌ها.

 

مورخ ایرانی‌، هنگامی كه برای نوشتن تاریخی كه در دست دارد، قدم به پاسارگاد می‌گذارد، بی‌درنگ می‌اندیشد، دریغ كه در طول 25 سده حتی گذر خاقانی بر این دندانه‌های فرریخته و از هم‌پاشیده نیفتاده است‌. دریغ كه حتی برای و به خاطر جشن‌های شاهنشاهی‌، كه ویژۀ بزرگداشت سلطنت پهلوی بود تا شاهنشاهی 2500 ساله‌، اقلاً قهوه‌خانه‌ای در پاسارگاد ساخته نشد، تا دست‌كم مورخ پیر و ناتوانی را كه راهش را به پاسارگاد گم می‌كند، جرعه آبی ممدّ حیات باشد، پس از آهی كه برآمده است‌.

 

آیا باقی نماندن چیزی از این «جهان‌شهر» از آغاز خستگی و فرسودگی ما خبر نمی‌دهد؟ نمی‌دام كه در آن روز مصنوعی كه شاه مرحوم به كورش مرحوم‌، در غیبت داریوش سوم مرحوم و میلیون‌ها ایرانی مرحوم‌، گفت كه آسوده بخوابد كه او بیدار است‌، نگاهی به چشم‌انداز پیرامون تحقیرشدۀ خود نیز افكند یا نه‌!

 

آیا پاسارگاد در یكی از كفه‌های ترازوی ما قرار ندارد؟

شخصیت كورش را باید در چارچوب زمان او بررسی كرد تا به بزرگی آن دست یافت و آن را با سرشكستگی الگوی حكومت‌های كنونی قرار داد. مدنیتی كه او در روزگار خود به آن دست یافت‌، اگر چه پس از داریوش به آرامی رو به ضعف نهاد، كم‌وبیش تا پایان كار هخامنشیان اعتبار خود را حفظ كرد.

داریوش در سنگ‌نبشتۀ بیستون‌، آیندگان را مخاطب قرار می‌دهد و چند نكتۀ مهم را با آنان در میان می‌گذارد. با توجه به محل و موقعیت سنگ‌نبشته كه برگزیدۀ خود او بوده است و با توجه به نو بودن خط و نبود امكان دسترسی مردم به متن بیانیه‌، داریوش به خوبی آگاه بوده است‌، كه در روزگار او و در زمانی نزدیك به او، خوانندگان بیانیۀ او انگشت‌شمار خواهند بود، اما او به خوبی می‌دانسته است‌، كه بیانیۀ او در آینده در دسترس مردم بیشتری قرار خواهد گرفت‌. مورخ نیازی به آوردن شاهد و دلیل برای این برداشت خود ندارد. متن بیانیه در جای جای خود آینده‌نگری داریوش را فاش می‌كند:  َآنچه من كردم‌، به خواست اهورمزدا، در یك سال كردم‌. تو كه از این پس این نبشته را می‌خوانی‌، آنچه را كه من كرده‌ام باور داشته باش‌! مباد كه آن را دروغ پنداری‌!

 َ به خواست اهورمزدا و خودم كارهای من بسیار اند، كه در این نبشته نیامده‌اند. زیرا، آنكه پس از من این نبشته را می‌خواند، به سبب بسیاری كارهای انجام شده‌، گفتۀ مرا دروغ نپندارد!

 َاگر كارهای مرا باور داشتی‌، آن را به مردم بسپار! اگر این گزارش را پنهان نكنی و به مردم بگویی‌، اهورمزدا دوست تو باشد و دودمانت فزونی یابد و زندگی دراز كنی‌!

 َ اهورمزدا و دیگر خدایان ازیرا مرا یاری كردند، كه بی‌وفا،

دروغگو و درازدست نبودم‌. نه خودم و نه دودمانم‌. برابر حق رفتار كردم‌. به ضعیف و توانا زور نگفتم‌. آنكه را كه همراه خاندان شاهیم بود، نیك نواختم و آنكه را كه زیان رسانید سخت به كیفر رساندم‌.  َ تو كه از این پس این نبشته و نگاره را می‌بینی‌، مبادا كه آن را تباه سازی‌. تا می‌توانی از آن‌ها نگهداری كن‌!

فقط روشن نیست‌، كه آیا داریوش خود واقعاً به آنچه نوشته است باور داشته است یانه‌. برای نمونه‌، او كه خود ظاهراً محافظ كمبوجیه بوده است‌، آیا واقعاً فكر می‌كرده است كه كمبوجیه در حملۀ به حبشه در اندیشۀ درازدستی نبوده است‌؟ او واقعاً نمی‌دانسته است‌، كه هنگامی كه قهرمانی ملی در اندیشۀ رهایی میهنش‌، می‌شورد و برپامی‌خیزد و به كمك یاران و هم‌میهنان خود دست به شمشیر می‌برد، بیشتر از اینكه دروغزن باشد، میهن‌پرست است‌؟

 

آدمی به هنگام خواندن تاریخ ایران باستان اغلب با پرسش‌هایی از این دست رو به رو است‌، كه مثلاً هنگامی كه شخصی مانند داریوش‌، در سرزمین آنسوی دانوب دور دست‌، كشته شدن مردِ سكایی‌ِ كوچ‌نشین‌ِ غریبه‌ای را به دست سپاهیان خود می‌دید، تا چه اندازه در فكر مردی از بلخ یا سیستان بود، كه هرگز نمی‌دانست كه شاهنشاهش در حال در كجای دنیا ایستاده است‌! آیا محرك اندیشۀ جهانداری و برنامۀ كشورگشایی‌، مردم و فكر پدیدآوردن تحولی در زندگی آنان بوده است‌، یا «خاصیت‌» حكومت چنین بوده است‌؟ آیا این «خاصیت‌» آبشخور تقریباً همۀ برخوردهای مدنی و سد هر نوع گفت‌وگوی مدنی نبوده است‌؟

شخصی مانند داریوش‌، در اوج قدرت با كدام انگیزه ماه‌های متوالی زین اسب و راه‌های سخت ناشناس را به برخورداری از امتیازهای قدرت در كاخ‌های با شكوه خود ترجیح می‌داده است‌؟ مورخ با شناختی كه از روحیه‌های تاریخی دارد، به آسانی نمی‌تواند بپذیرد كه در این میان فكر بالابردن سطح درآمد ملی و رفاه عمومی نقشی داشته است‌. از سوی دیگر حضور داریوش در بالكان را ناشی از نوعی از كنجكاوی شاهانه پنداشتن نیز نمی‌تواند چندان درست باشد. شاید اگر با نقش اعتبار مردم در چشم و دل فرمانروان و «ارباب مروت‌» آشناتر می‌بودیم‌، یافتن پاسخ كمی آسان‌تر می‌شد. مت ئ'سفانه این اعتبار از هزاره‌های گمشده تا دوران ما، یعنی در سراسر تاریخ طولانی ما، جز در داستان‌های اساطیری و به ندرت در نوشته‌هایی مانند قابوس‌نامه و تاریخ مبارك غازانی‌، رد پایی چندان پررنگ از خود به جای نگذاشته است‌.

رد پایی كم‌رنگ را می‌توان در نبشته‌های خود داریوش یافت‌. گاهی نقش داریوش در تاریخ ایران باستان چنان متبلور است‌، كه شخصیت و همچنین كارهای كورش‌، كه بزرگش می‌خوانیم‌، در سایه می‌مانند. هوشمندی و تدبیر داریوش در تسط بر سپاهیان‌، كه از مردان قوم‌های گوناگون تشكیل می‌شده‌اند، بی‌مانند است‌. ظاهراً همین تدبیر است‌، كه برای همیشه مادها و ایلامی‌ها را بر بدنۀ مردم پارس پیوند زده است‌. همین تدبیر بی‌مانند است‌، كه ایران را به صورت میهن آشوریان‌ِ میهن‌باخته درآورده است و حاصل این بینش ایرانی است‌، كه در ایران امروز به جلفای اصفهان اعتبار و هویتی استثنایی بخشیده است‌.

اما آیا همۀ آن چیزهایی كه از داریوش شخصیتی بزرگ در تاریخ ایران می‌سازند، در چشم بیگانگان نیز همین نقش را دارند؟ داریوش از این‌كه كشورش دارای مردان خوب است به خود می‌بالد و آرزو می‌كند كه اهورمزدا این كشور را از دشمن‌، خشكسالی و دروغ بپاید. او در جایی دیگر می‌نویسد، این مردم پارسی را محفوظ بدار! اگر مردم پارسی محفوظ باشند، از این پس‌، تا دیری شادی ناگسستنی از اهورمزدا بر خاندان شاهی خواهد رسید. و در جایی دیگر می‌گوید، اگر در این فكری كه كدام كشورها را داریوش شاه داشت‌، پیكرها را ببین كه تخت مرا بر دوش می‌كشند! آن‌گاه درخواهی یافت‌، كه نیزۀ مرد پارسی تا دورها رفته است و بر تو معلوم خواهد شد، كه مرد پارسی خیلی دورتر از پارس جنگ كرده است‌!

پس داریوش‌، به گفتۀ خودش‌، شاهدِ آگاه‌ِ نیزۀ پارسی در میدان نبرد بوده است‌. اما نمی‌دانیم‌، كه «مرد پارسی‌» اصطلاحی است سمبولیك برای «مرد ایرانی‌»، یا منظور داریوش از «مرد پارسی‌»، فقط مرد پارسی بوده است‌! توجه به غرب آسیای صغیر و بخشی از بالكان نشان می‌دهد كه داریوش در این زمان در درون شاهنشاهی خود در ایران خاطری آسوده داشته است و این خاطر آسوده داریوش را به آنجا رسانده است‌، كه با یك لشكركشی عظیم و طولانی‌، قدرت بی‌چون و چرای خود را در افكار عمومی و همچنین محفل شاهانه بیدار و پویا نگه‌دارد.

 

برای شاهان‌، به ویژه در روزگار باستان‌، لشكركشی همواره نشانۀ قدرت حضور شاه است‌. آیا خاطر آسودۀ داریوش به خاطر حضور مردان پارسی بوده و یا همۀ ایرانیان در فراهم‌آوردن این آسودگی نقش داشته‌اند؟ آیا كوشش برای به دست آوردن یك ساتراپی دیگر به منظور افزودن بر شمار ملت‌هایی بوده است كه تخت او را بر دوش می‌كشند؟

می‌توان نبشته‌های داریوش را باور كرد و می‌توان‌، با تكیه بر تجربه‌، به آن‌ها به تلخی خندید. در هر حال ما از اخبار جنگی بی‌خبریم‌. شاید بی‌خبری ما درست به اندازۀ بی‌خبری مردم زمان جنگ باشد، اما اخبار حاشیۀ جنگ را دربارۀ ویرانی‌ها و خانمان‌براندازی‌های جنگ‌، اگر هم بشناسیم‌، درك نخواهیم كرد! تنها این را می‌دانیم كه برخورد مدنیت‌ها همیشه و همواره روزگار را بر كام مردم زیادی تلخ كرده است و گفت‌وگوی تمدن‌ها، حتی اگر در این لحظه آغاز شود بسیار دیر است‌!

 

دنباله دارد

 



--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir