پاسخ به دو پیام

و باز هم دربارۀ کورش بزرگ

 

چند روز پیش دلسوزی با نام مستعار نوشته بود:

«این همه شکرگزاری از غربی‌ها را نمی‌پسندم. ما وامدار آن‌ها نیستیم و آن‌ها نیز برای خوشایند ما دست به تحقیق در تاریخ نزده‌اند و کسی در حیطه علم و دانش حقی بر گردن دیگری ندارد ... غرب در برهه‌ای از تاریخ خود بی‌نهایت وامدار ایران و شرق بوده است، اما از اینگونه شکرگذاری هر روزه در نوشتارهای آنها بعید است که خبری باشد ... اساتید ما معمولا غربی ها را ولی نعمت فرهنگی ایرانیان معرفی می کنند که خود یک اخلاق ناپسند در فرهنگ ایرانی است»

به این نویسندۀ گرامی قول دادم که در اولین فرصت پاسخشان را بنویسم. اما اعتراف می‌کنم تا به امروز چنین فرصتی را بدست نیاورده‌ام. امروز هم دلسوز دیگری با نام مستعار نوشته است:

«آقاي رجبي عزيز!

اين ميل دروني كورش به كشورگشايي را چگونه متوجه شديد؟ آيا تاريخ‌نويس مجاز است تحليل‌هاي پزشكي و روان‌پزشكي بدهد يا بايد دانش و مستندهايش را داشته باشد؟

این آسيايي را كه كورش آبش را تهيه مي‌كند و تا امروز هم با خون مي‌چرخد، او ساخته بود يا آشوري‌ها؟

و آيا كاستن از شدت خشونت را بايد پيشرفت دانست يا آن را با ايده‌آلي مقايسه كرد و كوچك شمارد؟ (ايده‌آلي كه هنوز هم ايده‌آل است). شوربختانه قلم شما و گريزهاي نامربوط‌تان براي توجيه نظرهاي‌تان مرا بسيار به ياد قلم علي شريعتي مي‌اندازد. صرف عشق به ايران داشتن، دليل بر منصف بودن نيست. ما بسيار از افرادي كه حسن‌نيت دارند ضربه آسيب مي‌بينيم».

 

پیداست که خوانندگان یک نوشته حق دارند که آن را مطابق سلیقۀ خود نیابند و بسا که انتقادهای تندی نیز داشته باشند که برخی و یا همه آن‌ها می‌توانند درست و به جا نیز باشند... اما این هم پیداست که پاسخ دادن به انتقادها همیشه نمی‌تواند ممکن باشد...

با این همه، چون احساس می کنم که نظرم سبب آزار کسانی ناشناس شده باشد، می‌کوشم، دست کم با توجه با نقد آن‌ها از دلگیریشان بکاهم. نخست می‌پردازم به پیام اول:

حالا باهم دوست شده‌ایم! بنابراین:

دوست گرامی،

برخلاف نظر شما من با تجربه ای چهل ساله بر این باورم که ما ایرانی ها از نظر پژوهش های ایران‌شناسی وامدار غربی‌ها هستیم. اما بیشتر از آن‌که بسیاری می‌دانند!... داستان طولانی است. اگر حوصله دارید، نگاه کنید به کتاب من: «ایران‌شناسی، فرازها و فروده‌ها»، انتشارات توس.

دوست گرامی، من دقیقا به خاطر عشق به کورش و ایران وام‌دار مغربی ها هستم. اگر این لعنتی ها آستین‌ها را بالا نزده بودند، ما هنور در کوچه های «احسن‌التواریخ» ها و «جامع‌التواریخ» ها پرسه می زدیم و هنوز دست ناشناس از گور بیرون ماندۀ کورش را لگدمال می کردیم... و هنوز تخت جمشید سر در گریبان داشت...

سیری در تاریخ ایران‌شناسی به مفهوم کلی ما را به پاسارگاد و تخت جمشید نزدیک‌تر می‌کند. آن‌هایی که از نزدیک با ایران‌شناسی سر و کار دارند، خوب می دانند که ایران‌شناسان مغربی (در واقع لعنتی و جاسوس)، برای بازشناسی نشان‌های خط میخی فارسی باستان و خط آرامی و پهلوی و بازخوانی سنگ‌نبشته‌های فارسی باستان و نبشته ها و نوشته‌های پهلوی چه خون دلی خوردند. هزاران کتاب و مقاله نوشته شده است تا ما زبان دربیاوریم که کورش داشته‌ایم و خجالت نکشیم که حتی به اندازۀ یک سطر مطلب دربارۀ کورش را خودمان ننوشته‌ایم. و خجالت نکشیم که اگر مغربی‌ها نفهمیده بودند، هنوز آرامگاه کورش بزرگ را قبر مادر سلیمان می نامیدیم و ویادواره‌های باشکوه شش کیلومتری شمال تخت جمشید را نقش رستم می خواندیم...مغربی های جاسوس و جهنمی هزاران کتاب و مقاله نوشتند، تا تکلیف بسیاری از مسائل دستوری زبان‌های فارسی باستان و پهلوی و اوستایی روشن شود. و زنگار از رخسار آلوده و پریدۀ تاریخ ایران باستان ما زدوده شود....

دوست عزیز، خدا را نشان بدهید به من یک راه را در قلمرو ایران‌شناسی که ما خودمان کشف کرده باشیم، یا سعدی علیه‌الرحمه پس از بیش از سی سال گشت گدار. او حتی در راه بازگشت از بعلبک، ویرانه‌های تاریخ را در مرودشت و بر سر راه خود ندید!..

فریادها بلند نشوند که رجبی به سعدی هم پرید! سعدی عزیز دل ماست. اما بی اعتنایی ما به تاریخ و یادگارهای باستانی می تواند دل ما را سوراخ کند.  شعار هیچ دردی را درمان نمی کند. کورش تاج سر ماست... اما این تنها یک شعار است....

دوست گرامی، با هر دیدی که مایلیم، می‌توانیم به مغربی‌های لعنتی نگاه کنیم. می توانیم آن‌ها را به گناه سیاستمداران غارتگر هم‌میهنشان تکفیر کنیم...، اما دست کم بکوشیم تا شیوۀ پژوهش و دقت نظر و حوصلۀ بسیاری از آن ها را سرمشق خود قرار دهیم، تا شاید از این تکفیرشدگان بی‌نیاز شویم...

می نویسید، غرب بی نهایت وام‌دار فرهنگ ایران است. ولی میل دارید که اعتراف کنید که  این وام‌داری را خود غربی‌های لعنتی کشف کردند و بارها به آن اقرار کردند...

نه! دوست عزیز من اعتراف می کنم که آب دریای بزرگ ایران‌شناسی را نمی‌توانم در جام کوچک حوصله‌ام تقدیم شما کنم. بخوانید «ایران‌شناسی، فرازها و فرودها» را. اما این را هم بدانید که من از مغربی ها دل پرخونی دارم . هرکجا که آن‌ها را «لعنتی» و «جهنمی» خواندم، برای مزه ریختن و خوشمزگی نبود... من از معدود ایرانی‌هایی هستم که از غرب، با داشتن مقام و کار دانشگاهی، به ایران پناهنده شدم، تا این زمزمه را بکنم که حاضرم چون شمع بر سر راه جوانان وطنم بسوزم...

 

اما دوست دوم چه زیبا و منطقی نوشته بودید که تاریخ‌نویس مجاز به پرداختن به پزشکی و روان‌شناسی نیست.  اما مگر شما آسیابان یا میراب هستید که صحبت از آسیابی که با خون می‌چرخد می‌کنید؟ حتما نیستید. همان‌گونه که وقتی از ستاره‌ها سخنی به میان می‌آورید، الزاما ستاره‌شناس نیستید. خاطره و قیاس به شما کمک می‌کنند. فروپاشاندن سه امپراطوری بزرگ جهان باستان به مورخ این اجازه را می‌دهد که به قیاس نظرش را بدهد. جز این هم چاره‌ای نیست. شما هم در مقام یک متخصص کورش‌شناسی بر من ایراد نگرفته‌اید. بشرید و تمایلاتی دارید و قطعا برای تمایلات خودتان دانشی. پس بیاییم به یکدیگر فرصت نظردادن را بدهیم و باور کنیم که هیچ دادگاهی در مورد اختلاف ما صاحب‌نظر نیست. استثنائا همدان نزدیک است و مادها دور. به افسانه‌های کودکی و برآمدن کورش نگاه کنید. برای بررسی این افسانه‌ها الزاما نمی‌بایستی پرنده‌شناس و جانورشناس باشیم. در روزگار ما در کشورهای پیشرفته کسانی را وزیر دفاع یا جنگ می‌کنند که حتی به خدمت نظام وظیفه نرفته‌اند...

دوست عزیز، می‌بینم که با خواندن نوشته‌های من به یاد نوشته‌های علی شریعتی افتاده‌اید. «یاد» شما مال خودتان است و باید به آن احترام گذاشت.  من هم یاد دبیرستان افتادم و زنگ انشاء و  ترجیع بند «علم بهتر است یا ثروت»! بعد که بزرگ‌تر شدم با اصطلاح «آلتِرناتیو» (الا و بالله یا این یا آن!) آشنا شدم. باب دندان ایرانی‌ها! چرا فکر نمی کنیم که اقلا راه سومی هم وجود دارد؟ یک وقتی نوشتم که ما ایرانی‌ها همه اهل سانسور هستیم و طبیعی است که اگر قدرت داشته باشیم فقط به سانسور قناعت نمی کنیم. دروازه تا اعدام باز است!..

ما دیر یا زود ناگزیر از شکستن آیینه‌های محدب و مقعری هستیم که بام تا شام خودمان را در آن‌ها به صدگونه تماشا می‌کنیم. در عرصۀ نگاه به گذشته و تاریخ ملی، شیفتگی و نفرت همزادند. و هردو زیانبار...

ا

و سرانجام دربارۀ نامربوط بودن گریزهایم و میزان انصافم و آسیبی که می زنم ممکن است که حق با شما باشد، اما برای رسیدن به این حق باید که به محضر مردم رفت. این گزینه ممکن است درست نباشد، اما در دنیای حاضر کار ما را راه می‌اندازد!..

با سپاس از شما که برای سخن «نامربوط» من این قدر فضا در ذهنتان گشوده‌اید.

 

و از این فرصت هم استفاده می‌کنم و می‌خواهم، که به جای ترس از گفت و گو، گهوارۀ میهن را زباله‌باران نکنیم. من زباله را هم همزاد شیفتگی و نفرت می‌دانم.

در آستانۀ نیمۀ شعبان به یاد نیمۀ شعبان پارسال می‌افتم که نیمه شب، رفتگران را در حال جارو کردن میلیون‌ها لیوان شربت جشن دیدم...

دوستان خوب! این را هم فراموش نکنیم که آرامگاه کورش ما در چشم‌اندازی قرار گرفته است که بر سر هر بوته‌ای تکه‌پلاستیکی در حال اهتزاز است و شیفتگان زیارت پاسارگاد بطری‌های خالی نوشابۀ خود را نثار بیابان کرده‌اند که باید برج و بارویش و دروازه‌بانش ایرانیان باشند...

 

با فروتنی

پرویز رجبی



--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir