روزنوشت


دربارۀ «عجم» در شاهنامۀ فردوسی

 
چند روز پیش مقاله‌ای دریافت کردم از استاد دکتر جلیل دوستخواه با نام
  «درباره ی ِ نادرستی‌ی ِ انتساب ِ بیتی ایرانْ‌ستیزانه و اهانتْ‌ آمیز به فردوسی».

قرار بود در وبلاگم (از اصطلاح «تارنما» به خاطر زورکی بودنش خوشم نمی‌آید) منتشرش کنم.

استاد دوستخواه به برداشت بسیاری و من یکی از انگشت‌شمار ایران‌شناسان ایرانی است که تنها «اوستا»یش کفایت می‌کند که او را بسیار نامدار بشناسیم و بخوانیم... نوشتۀ استاد شیفته را بر چشم نهادم و منتشرش کردم. با این مقدمه:

نوشتۀ زیر را استاد جلیل دوستخواه فرستاده اند. با این که برداشت من اندکی متفاوت است، به سبب مقام ارجمند استاد و بضاعت اندک خودم در شناخت فردوسی و شاهنامه، آن را در این جا منتشر می کنم 

 

سپس استاد دوستخواه و دوست مشترک مجید روشنگر خواستند که اشاره‌ای داشته باشم به برداشت اندک متفاوتم. اینک، با این‌که بضاعت تبیین ندارم، به احترام دو استاد به برداشت متفاوتم می‌پردازم:

 

واقعیت این است که ما ایرانیان در طول تاریخ بسیار طولانی خود آن‌قدر از خودی و ناخودی آزار دیده‌ایم که از طناب می‌ترسیم و حتی گاهی فکر می‌کنیم که شاید در هرگوشه‌ای از چشم‌انداز تاریخمان پلنگی خفته باشد!..

واقعیت دیگر برای من این‌که چون به اصطلاح «عجم» حساسیت داریم، ناخودآگاه در ساخت سد سکندرمان به استواری مصالح کمتر می‌اندیشیم!

ما ایرانی‌ها به هرکس که ایرانی نباشد می‌گوییم: «خارجی». به اغراق یعنی: «غیرآدمیزاد»! فرانسوی‌ها به ژرمن‌ها می‌گویند: «آلمانی‌ها (آنوری‌ها = خارج از گودها)»! روس‌ها به آلمانی‌ها می‌گویند: «نِمِتس (لال، نفهم)» و عرب‌ها هم به ایرانی‌ها می‌گویند «عجم (یا به قول روس‌ها: نِمِتس)» و یونانی‌ها بربر. آلمانی‌ها خارجی را «غیرسرزمینی» و یا چیزی شبیه «غیرمیهنی» می‌نامند و اصطلاح‌هایی از این دست در سراسر دنیا از زبان قوم یا ملتی برای قوم و یا ملتی دیگر. ما خودمان در درون کشورمان بسیاری از هم‌میهنانمان را «پشت کوهی»، «بیابانی»، به ترکی «بیلمَز (نادان، نفهم)» و به لهجۀ تهرانی «اُزگَل» می‌خوانیم.

پیداست که پیش از «مدرن» و «پست مدرن» شدن خلق و خوی هفتاد و دو ملت و پیداشدن  اصطلاح‌های مرغوب «هند و اروپایی»، «سامی» و آلتایی و غیره...  کسی که زبان کسی را نمی‌فهمید،خیال می‌کرد که طرف مقابل است که او را نمی‌فهمد و او را با معصومیت، «گنگ، نفهم و لال» می‌خواند. بگذریم که برخی‌ها از اصطلاح‌های نامرغوب «گاو» و «خر» نیز استفاده می‌کنند و خیلی که ملاحظه کنند به جای «خر» از واژۀ مغولی «الاغ» استفاده می‌کنند. یا اسم عام «حیوان»!.. 

 

من به نادرستی‌ِ انتساب ِ بیتی «ایرانْ‌ستیزانه» و «اهانتْ‌‌آمیز» به فردوسی کاری ندارم. چون ایمان دارم که هیچ ستیزه‌جویی هرگز نمی توانسته است بیتی این‌قدر زیبا و فشرده و پرمعنی بر زبان راند!

به این واقعیت کار دارم که اگر قرار باشد که اصطلاح‌های «عجم»، «نِمِتس» و «آلمانی» و «بربر» را ستیزه‌جویانه بخوانیم، از روس‌ها و ‌آلمانی‌ها که بگذریم، باید هزاران جلد کتاب تاریخ خود را، که در سده‌های گذشته و حال به فراوانی از اصطلاح «عجم» استفاده کرده‌اند، دور بریزیم و یا با اتهام ستیزه‌جویانه بودن غیرقابل اعتماد بدانیم.

گمان نمی‌کنم که فردوسی با نگاه استاد دوستخواه به واژۀ «عجم» نگاه کرده باشد. بگردیم، شاهنامه را، می‌یابیم نکته‌های فراوانی از این دست. منتها چون خشمگین نیستیم از کنار آن‌ها می‌گذریم. در جایی دیگر نیز گفته‌ام که بسیاری از واژه‌های سامی در ایران با گذشت زمان به‌کلی از معنای اصلی خود فاصله گرفته و شناسنامۀ ایرانی گرفته‌اند. فراموش نکنیم که برای همۀ مورخان ایران 12 سده عراق عجم نامیده شده و کسی نه زبان به اعتراض گشوده و نه کاوۀ آهنگری برخاسته که به حکومت بیگانگان پایان بدهد. کافی است که سری بزنیم به دورۀ سلجوقی و اتابکان و شیخ مصلح‌الدین و لسان‌الغیب.

اشارۀ من به این معنی تعبیر نشود که گویا من سر تسلیم در برابر بیگانگان فرود می‌آورم... برعکس، آهنگ من انگیختن هشیاری است. حتی به کمک همین یک بیت فردوسی که تفاوت اندکی را در برداشت من با استادم دوستخواه فراهم آورده.

در این‌جا جادارد که خاطرۀ بسیار زیبایی را بیاورم که از زنده‌یاد استاد تقی بینش دارم: من در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی رئیس بخش ایران‌شناسی بودم و اتاقی مجرد در گوشۀ باغ داشتم و استاد در طبقۀ بالای ساختمان اصلی با بخش هنر همکاری می‌کرد. او گاهی برای هواخوری با دست و پای بسیار لرزان به باغ می‌آمد و سراغی هم از من می‌گرفت. یک روز به او، به خاطر تخصص منحصر به فردی که در تاریخ موسیقی ایران داشت، پیشنهاد کردم مدخل‌های «باربد» و «نکیسا» را برای دانشنامۀ بزرگ ایران بنویسد. همین طور که سراسر بدنش در لرزش بود، با خنده‌ای  بسیار شیرین، با آهنگی تقریبا مانند نجوا گفت: من اگر بنویسم مجبورم که به این هم اشاره کنم که ممکن است این دو شخصیت افسانه‌ای باشند. به هرکاری که نباید دست زد. بگذار مردم باربد و نکیسایشان را داشته باشند و دل خوش‌کنند.

 

حالا می‌خواهم دینم را به استاد تقی بینش ادا کنم:

استاد دوستخواه گرامی و بسیار عزیز، مردم ایران با این یک بیت فردوسی خیلی عشق و حال کرده‌اند و همواره آن را زیر زبان زمزمه کرده‌اند. دلتان بار ندهد که با یک گمان تازه، گمانی کهن و زیبا تشییع شود. آهسته بیخ گوشتان بگویم که مردم هم به راحتی این بیت زیبا را رها نخواهند کرد!

این بود آن تفاوت اندکی که به آن اشاره کردم!

اگر می‌توانستم، با رنجی بسیار، ضامن این بیت فردوسی می‌شدم:

بسی رنج بردم...

 

با فروتنی

پروبز رجبی

 


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir