دیوارنوشت ها

 

خواهشی دیگر!

 

در خوان هفتم بود که رخشم را گم کردم

چشم‌هایم را غبار راه پوشانده بود

دلم از دستم افتاد و شکست

دست و پایم پیش از من رفتند

 

اگر اسبم را یافتید، زینش کنید!

کافی‌ست که سوارم کنید

او راه را می شناسد

 

معماری باید!

 

درسی از کارون

درسی از زاینده‌رود

می‌توان در دریا گم شد

می‌توان در زمین فررفت

هنوز درس پروازم مانده است

معماری باید

برای پلکانی!

 

سلامی دیگر!

 

می خواستم امروز تمام روز

با تو باشم در ساحل زاینده رود

برگشتم دستت را پیدا کنم

چشمانت رفته بودند

و دست‌هایت را هم با خودشان برده بودند

 

می‌خواستم فریاد بکشم: چرا رفتی

دیدم، زاینده‌رود هم می‌رود

از صرافت فریاد افتادم

 

هوس باران کردم

هوس دیدن زمینی خیس

تا بزنم زیر آواز

و گلنسا را بهانه کنم

 

امروز تمام روز زاینده رود می‌رفت

زاینده‌رود در گاوخونی

به آخر خط خواهد رسید

و من برای آخرین بار

فریادی عاشقانه خواهم کشید

 

اگر توانستید

مرا درکنار آشیانۀ مرغی مهاجر چال کنید

شاید مرغ مهاجر ترا پیدا کند

و یک‌بار دیگر سلامم را به تو برساند

 

الک

 

هنوز آب فرومی‌ریزد

و آسیاب می‌چرخد

دل از الکم چگونه بکنم؟

 

لاادری!

 

هزارچشم سی و سه پل و خواجو

بیشتر از هر کجایی

تاریخ را تماشا کرده اند

و زاینده رود بیش از هر رودی

به اسبان تاریخ آب داده است

 

نمی دانم چرا هربار از اصفهان

ندیدتر و تشنه تر برمی گردم!

 

آخرین شوخی!

 

به روی هر محله‌ای از دلم

چشمه‌ای از پل خواجو گشوده می‌شود

و زاینده‌رود هربار که از راه می‌رسد

دست‌هایش پر از سوقات نوازش است

 

زاینده‌رود مرا هم روزی به سوقات خواهد برد

برای گاوخونی

تا  پرندگان مهاجر

شاهد آخرین هجرت من باشند

با دلی که به همراه خواهم برد!

 

دلم به حال خاطره‌ها می‌سوزد

 

آن بالا چه خبرست

بام خانه‌ام را چرا راه میانبر کرده‌اید؟

اگر فکر می‌کنید که متوجه نمی شوم

پس به محلۀ من چرا سرمی‌زنید؟

 

من آرامگاه نگاه هزار پنجرۀ بی‌قرارم

حرمت پنجره‌ها را نگهدارید

هنگامی‌که از بام خانه‌ام می‌گذرید

چهارستون پنجره‌ها می لرزند

و خاطره‌ها افسرده می‌شوند

 

فراموش نکنید هرگز

هرگز فراموش نکنید

که من فریاد را هم عاشقانه کشیدم

تا نخل اتاقم غصه نخورد

امان از غصۀ نخل‌ها!

 

نمی خواهم آبروی دنیا بشتر برود!

 

اگر مرگ خبرم می‌کرد

پیش از رفتن

انگشت اشاره‌ام را می‌بریدم

تا از گور بیرون نماند



--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir