ترازوی هزارکفه

 نقش دین و بینش ایرانی در جهان (2)

 

بازتابی از این برداشت زرتشت را، كه اهورمزدا آغاز و انجام هستی و داور كردار جهانیان است‌، می‌توان در گفتۀ یهوه در كتاب مقدس یافت‌: «من اول هستم و من آخر هستم و غیر از من خدایی نیست‌». اندیشۀ یكتاپرستی نخستین بار در ایران پدید آمده و به صورت گفت‌گوی خود جوش مدنیت‌ها از ایران به آسیای مقدم رخنه كرده بود. نشانه‌های زیادی در دست است كه یزدان‌شناسی آسیای مقدم سخت مت ئ'ثر از فرهنگ یزدان‌شناسی ایران است‌.

 

در برداشتی كه از پدر بودن اهورمزدا می‌شود، زرتشت شباهت زیادی با همتای مسیحیش دارد. خدای مسیحیت‌، به رغم توحیدی بودنش‌، یك تثلیث است‌. در پایان یك نیایش مشهور كاتولیك می‌آید، كه «وسیلۀ عیسی مسیح‌، پسرت‌، سرور ما، كه زنده است و همراه تو، در وحدت با روح القدس‌، خداوند و جهان بی‌پایان فرمان می‌راند». فرد مسیحی از طریق مسیح به نیایش خدا می‌پردازد و خداوند از طریق مسیح - پسر و كلام ازلیش - دست به آفرینش می‌زند.

اهورمزدا از طریق وهومنه با انسان خلوت می‌كند و به وسیله مینوی مقدس او را می‌آفریند و این دو فرزندان اویند.

 

 

گفتگوی پایان‌ناپذیری وجود دارد، كه یونان در سده‌های پیش از میلاد اوستا را می‌شناخته است و فلسفۀ افلاتون و آرمان‌شهری او به شدت زیر نفوذ آموزه‌های زرتشت قرار داشته است‌. واژۀ «مَجیك‌» یا «ماژیك‌» «مغانه = جادویی‌»، كه امروز در همۀ زبان‌های اروپایی (با تلفظهای گوناگون‌) به چشم می‌خورد، باید كه در همین زمان به اروپا راه یافته باشد.

همین رخنه‌های تفكر ایرانی به جهان شناخته‌شدۀ روزگار ابن‌خلدون است كه او در مقدمۀ خود می‌نویسد: «ملت‌هایی كه پیش از اسلام‌، بیش از همه به علوم عقلی و فروع آن اهمیت می‌دادند، دو ملت بزرگ ایران و روم بودند، كه به واسطۀ وفور عمران و آبادی بازار علم و دانش در نزد ایشان رایج بود...اهمیت این علم در نزد ایشان ]ایرانیان‌[ به اندازه‌ای بود كه بعضی می‌گفتند، علوم عقلی اصلاً در ایران پرورش یافته و اسكندر آن را به یونان برده است‌».

پیداست كه طنین آوازه‌ای بلند از ایرانیان ابن خلدون را به برداشت خود رسانیده بوده است‌.  

معولاً فلسفه در جایی رشد كرده است كه در آن‌جا مانند یونان از دین خبری نبوده است‌. به همین سبب نیز با مسیحی شدن اروپا، سده‌های متوالی تا رنسانس‌، فلسفه با ستیزی بی‌امان رودرروی است‌. اما نكتۀ جالب این است كه در ایران‌، به رغم مبارزۀ انوشیروان با مزدكیان‌، در برخورد با فلسفه نوعی تساهل و تسامح چشمگیر به چشم می‌خورد.

به گمان از زمان انوشیروان به بعد این باور به وجود آمده است كه به رغم زیبایی آموزۀ كردار و پندار و گفتار نیك‌، باید به تك‌تك دین‌داران فرصت‌ِ تعقل‌ِ شخصی داد. سرانجام‌، این حق هر انسان است كه خود، اگر بخواهد، دریابد كه معنای هستی چیست‌. وگرنه امكان خالی كردن شانه از زیر بار كردارو پندار و گفتار نیك به آسانی فراهم می‌آید. اگر این گمان درست باشد، می‌توان به این باور رسید كه مردم در دورۀ انوشیروان بیشتر از گذشتگان خود فكر كرده‌اند! تاجایی كه آوازۀ آزادی نسبی میدان تفكر به بیرون از مرزهای ایران نیز پیچیده است‌. هم ازیراست كه فیلسوفانی كه به سبب تظاهرات دینی یوستینیان ناگزیر از فرار شده بودند، ایران را برای پرداختن به فلسفه جای امنی یافته بودند.

بی‌تردید عرفان ایرانی برآیند سازش و كنارآمدن دین با فلسفه در این تاریخ است‌. عرفان ایرانی و به دنبال آن عرفان اسلامی برآیند بی‌مانند و باشكوهی است از گفت‌وگوی دین‌داران و فیلسوفان در مدنیت بشری‌. تنها در عرفان است كه دین زیباتر از فلسفه است‌، به شرطی كه با فلسفه نفس بكشد. فلسفه نیز كه هیچ‌گاه برای

پرسش‌های منطقی خود پاسخی نیافته بود، در كنار عارفان به آرامشی نسبی دست می‌یابد. شگفت‌انگیز است كه در ایران و به تبع ایران در جهان اسلام در گفت‌وگویی كه میان فلسفه و دین وجود داشته است‌، هرگز نبردی غیر قابل تحمل در نگرفته است‌. شاید از تجربه و شگردهای این مسالمت بتوان در گفت‌وگوی تمدن‌ها سود جست‌.

 

اینك دین و بینش ایرانی به دورۀ جدیدی از پویایی رسیده بود و می‌توانست حدود 1000 سال پیش از رنسانس و بیداری اروپا ناقوس

مدنیتی كاملاً نو را به صدا درآورد! پیداست كه در میدان آزاد گفت‌وگو، جلوگیری از برخورد آرأ بسیار دشوار است و این برخوردها، دست كم در آغاز و در دورۀ گدار خسروانی‌، خودبه‌خود آسیب‌هایی را نیز به جامعه می‌زنند. چون این دورۀ گدار با ظهور اسلام هم‌زمان بود، مدنیت نو ایرانی كه به تازگی با جذابیت‌های تفكر علمی آشنا شده بود، به هیچ روی از پس از سرگذراندن بحران برنیامد، اما در نخستین فرصت‌، با انتقال توانایی‌های خود به جهان اسلام‌، پویایی خود را از نو آغاز كرد. با شكست و آسیبی كه ایرانیان در دورۀ فترت مدنی خود در درون خورده بودند، توانایی آن را نیافتند كه به‌هنگام میوۀ رستاخیز مدنی و علمی خود را بچینند. سرانجام عصارۀ میوه‌ای كه میراثی ایرانی بود، از راه جهان اسلام به كام اروپا رسید و آن را شیرین كرد! به سبب بی‌لیاقتی مدیران و زمامداران‌، جهان اسلام‌، كه هرچه از زمان ظهور پیامبر بیشتر فاصله می‌گرفتند به فساد و جباریت میدان عملی بیشتر می‌دادند، هرگز به مسلمانان فرصت نداد كه طعم دستاوردهای خود را بچشند.

در این میان تنها عرفان ایرانی بود كه در رؤیای خود، با زبانی مستعار، از سست‌عناصران و از دیوان و ددان دل‌گرفته و ملول می‌شد و در پی یافتن «انسان‌» بود. غافل از این‌كه با زبان مستعار و با رقصی در میانۀ میدانی از ناكجاآبادی خیالی‌، دست كسی به دامان «انسان‌» نخواهد رسید.

 

دنباله دارد



--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir