چند روز پیش قول دادم که دوباره وبلاگم را به روز کنم. چون در حال حاضر در حال تالیف مجلد ششم سدههای گمشده (مغولها و ایلخانان در ایران) هستم، ترجیح دادم، از مطالبی که به نام «حاشیهای برای تاریخ» مینویسم، به جای روزنوشت استفاده کنم. به این ترتیب میتوانم پیش از چاپ کتاب، از داوریها و راهنماییهای مخاطبانم نیز سودجویم.
حاشیهای برای تاریخ
به قلم مورخ نامدار اما غافل ایران رشیدالدین فضلالله همدانی و منهاج سراج
در پایان گزارش كوتاهی دربارۀ سیرت چنگیزخان و نگاهی كه به یاسای او انداختیم، نگاهی هم بیندازیم به مجملالتواریخ رشیدالدین فضلالله كه به خاطر وزارت در دربار ایلخانان شناخت خوبی از چنگیزیان داشته است. و در این نگاه در شگفت بمانیم از برخورد آكنده از شیفتگی یك ایرانی فرهیخته و دانشمند به چنگیز و چنگیزیان. متاسفانه مورخان ایران این سرسپردگی رشیدالدین فضلالله همدانی را كماهمیت دانستهاند و در ستودن او اغراقها كردهاند. در صورتی كه او چنان از چنگیزیان مغول سخن میراند كه گویی تصرف و غارت ایران و كشتار بیرویۀ ایرانیان حق مسلم آنان بوده است.
رشیدالدین فضلالله نه تنها خونخواریها، سنگدلیها، ویرانیهای ناشی از حضور مغولها را نمیبیند، بلكه از كارهای آنها به گونهای یادمیكند كه گویا آنها طراحان و آفرینندگان مدینهای فاضله و موعود بودهاند(1).
خواجه رشیدالدین(2) در جامعالتواریخ خود دربارۀ اوضاع پیرامون چنگیز، با شیفتگی بسیار گزارشی دارد كه با وجود ملالآور بودنش باید آن را به طور كامل خواند: «از داستان چینگگیزخان (چنگیزخان)، در سیرت و اخلاق پسندیده و عادات گزیدۀ او و مثلها و سخنها و بیلِگها و [حكمهای] نیكو كه به جهت هر زمانی گفته و
فرموده:
«چینگگیزخان فرموده است كه مردمانی كه پسران ایشان بیلیگ پدران نمیشنیدهاند و اینیان به سخن آقایان التفات نمیكردهاند و شوهر بر خاتون اعتماد نكرده و خاتون به فرمان شوهر نگردیده و قاینان عروس را نپسندیدهاند و عروس قاین را حرمت نداشت. و بزرگان كوچكان را اَسَرامیشی نكرده، و كهتران نصیحت مهتران نپذیرفته، و بزرگان دل غلامان نزدیك ایستاده و مردم بیرونی به دست نیاورده، و كسان نیكویی دیدۀ اهل ولایت را توانگر نگردانیده و تقویت نداده و یاساق و یوسون و طریق عقل و كفایت درنیافته، و به سبب آن مخالفان متمولان دزد و دروغ را و یاغیان و حرامی آنچنان كسان را در مقام خویش آفات بنموده. یعنی به تاراج میبردهاند و اسب و گلۀ ایشان را آسایش نایافته. و اسبانی كه به منقَلای برمینشستهاند، آسوده نداشته. تا لاجرم آن اسبان مانده شده و [مرده]اند و پوسیدهاند. نیست گشته. چون اقبال چنگیزخان پیداشد، به فرمان او درآمدند و یاساق محكم او ایشان را یاسامیشی كرد. آنچه دانایان و بهادران بودند، ایشان را امرای لشكر گردانید. و آنچه جلد و چالاك یافت، اغروق به دست داده، گلهبان ساخت. و نادانان را تازیانۀ كوچك داده به چوپانی فرستاد. بدان سبب كار او چون ماه نو، روز به روز در افزونی است. و از آسمان به قوت خدای تعالی نصرت فرومیآید. و از زمین به مدد او دولت میروید. یایلاقهای او جای عیش و... شده و قشلاقها موافق و مطابق افتاده».
«چون به فضل به فضل خدای بزرگ من این معانی دریافتهام و این بیلِگها از خود استباط كرده، بدان سبب آسایش و عیش... ما تا این غایت رسیده. بعد از این تا به پانصد و هزار و دههزار سال اگر فرزندان كه در وجود آیند و به جایی بنشینند، همین یوسون و یاساق چینگگیزخان كه از خلق به چیز ممتاز افتاده نگاه دارند و دگرگون نكنند. هم از آسمان مدد دولت ایشان بیاید و پیوسته در عیش... باشد. و خدای جهان ایشان را سیورغامیشی كند و خلق عالم ایشان را دعا كنند. و درازعمر باشند. و از نعمتهای این جهان تمتع یابند. منْ حَسُنَت سیاستُهُ دامَت ریاسَتُهُ، اشارت بدین معنی است...».
این بود گوشههایی از برداشت رشیدالدین فضلالله. از چاپلوسی، بیگانهپرستی، بیتوجهی به سود و زیان ایرانیان و حس خدمتگزاری آكنده از شیفتگی او برای مغولها. جالب است كه رشیدالدین فضلالله كوچكترین اشارهای به
تلخكامیهای ایرانیان نمیكند. او از بسیاری جهات همزاد خواجه نظامالملك، وزیر دورۀ سلجوقی بود كه حكومت را موهبتی برای سلجوقیان بیگانه میدانست و گاهی ایرانیانی را كه از خود كوچكترین نشانی از استقلال نشان میدادند، مورد نكوهش قرار میداد.
درست از این روی است كه من باوری ندارم به نامهای خواجه نظامالملك و رشیدالدین فضلالله، دو سیاستمدار بیگانه با ایران و ایرانیت، برای خیابانها. اینك بخوانیم گزارش تكاندهندۀ منهاج سراج را در طبقات ناصری(3): سید اجل بهأالدین كه از سوی سلطان محمد خوارزمشاه با گذر از تركستان به چین رفته بود، گفته بود: «چون به حدود طمغاج و نزدیك دارالملك آلتون خان رسیدیم، از مسافتی دور پشتۀ بلندی سپید در نظر آمد. تا بدان موضع دوسه روز منزل یا زیادت بود. ما را كه فرستادگان خوارزمشاهی بودیم، چنان ظن فتاد كه مگر آن بلندی سپیدكوه برف است. و از راهبران و خلق آن زمین پرسیدیم. گفتند: آن جمله استخوان آدمیان كشتهشده است. چون یك منزل دیگر رفتیم، چنان زمین از روغن آدمی چرب و سیاه گشته بود كه سه منزل دیگر در آن راه ببایست رفت، تا به زمین خشك رسیدم. چندین تن از عفونت آن زمین، بعضی رنجور و بعضی هلاك شدند. چون به در طمغاج رسیدیم، بر یك موضع در پای برج حصار، استخوان آدمی بسیار جمع بود، كه استفسار كرده آمد، چنان تقریر كردند كه در روز فتح این شهر بیست هزار دختر بكر را از این برج بیرون انداختند و همانجا هلاك شدند، تا به دست لشكر مُغُل نیفتند. این جمله استخوانهای ایشانست».
پیداست كه در این گزارش در تعداد دختران كشتهشده اغراق شده است، اما در اینجا این پرسش مطرح میشود كه عكسالعمل رشیدالدین فضلالله، كه حتما این گزارش را خوانده بوده است، چه بوده است. آیا او به هنگام تحسین چنگیزیان میتوانسته است به راحتی قلم بدواند؟... خوب است برگردیم یك بار دیگر گزارش خود این مرد شیفتۀ چنگیزیان را بخوانیم.
-1 حتی اغراق رشیدالدین فضلالله در به كارگرفتن واژههای مغولی و تركی نشان از علاقۀ آسیبپذیر او به زبان فارسی دارد.
-2 رشیدالدین فضلالله، 1/581-582.
-3 متاسفانه مطلب قابل توجهی را كه در تاریخ مغول از اقبال (صفحۀ 21) به نقل از طبقات ناصری از منهاج سراج خواندم، در این كتاب نیافتم. امكان دارد كه شادروان اقبال از نسخهای دیگر استفاده كرده باشد.
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir

