حاشیه ای برای تاریخ

حاشیه‌ای برای تاریخ (3)

بارها اشاره كرده‌ام كه مورخان‌، حتی رشیدالدین فضل‌الله كه نوكر دست به سینۀ مغول‌ها بود، ایرانی از به آب سِند زدن سوارۀ جلال‌الدین‌، حماسه‌ای به ظاهر دلپذیر ساخته‌اند. گویا در این روزگار همۀ شرایط مهیا بوده است برای پدیدآمدن یك حماسه‌. اما در میان خود ایرانیان كه دچار نوعی نجابت مزمن شده بوده‌اند قهرمانی برای پیدا شدن وجود نداشته است‌. گویا ایرانیان‌، از آغاز تاریخ خود تا سده‌های نخستین هجری كم و بیش عادت كرده بوده‌اند كه با بد و خوب فرمانروایان خود بسازند. اما ظاهرا با فروپاشی ساسانیان‌، به ویژه از دورۀ غزنوی تا 618 هجری توانسته بودند كه تنها با نجابت موروثی خود روزگار بگذرانند. بی‌هوده نیست كه در این شش قرن بیش از هر دوره‌ای داستان‌های اساطیری و حماسی در دل و زبان ایرانیان چرخیده است‌. شاید به من خرده بگیرند كه چرا روزگار از آب گذشتن جلال‌الدین را روزگار تشنگی ایرانیان برای داشتن حماسه‌ای نو می‌دانم‌. بی‌تردید آوازۀ رفتار دور از نجابت چنگیز در پیدایش این نیاز نقشی تعیین‌كننده داشته است‌.

این‌كه ایرانیان قهرمانی را و یا به اصطلاح كاوه‌ای را در میان خود نجسته‌اند، با این‌كه رازی سربه‌مهر خواهند ماند، داستانی است دیگر و حضور نیازی بی‌درنگ هم داستانی دیگر. در هرحال نباید فراموش كرد كه خوارزمشاهیان‌، با همۀ بیگانگیشان با ایرانیان‌، حدود 140 سال بر ایرانیان فرمان رانده بودند و از هر دوسو، خاطرات مشترك فراوانی می‌توانست وابستگی‌هایی را فراهم بیاورد كه بتوان به خاطر آن‌ها، مغول‌ها را بیگانه‌تر خواند. پیداست كه خوارزمشاهیان نیز چنین احساسی را داشته‌اند. و حتما هم داشته‌اند.

در این‌جا می‌ماند این ادعای من كه اكثر سپاهیان مغول‌ها ترك بوده‌اند. ولی مگر ایرانیان در دوره‌های حكومت‌های موازی با هم‌میهنان خود نجنگیده‌اند؟ اكنون لختی دیگر برگردیم به سلطان جلال‌الدین‌: «در تاریخی معتمد علیه آورده‌اند كه سلطان چون دانست كه مقاومت ممكن نیست‌، پیشتر زن و فرزند و اهل حرم را در آب غرق‌گردانید، تا به ذل اسیری نیفتند(3). و خزاین را نیز در آب انداخت‌. و بعد از آن بر آب زد و بگذشت‌. و لشكریان سلطان تمامت به قتل آمدند. و به قولی دیگر فرزندان نرینۀ او را تا اطفال شیرخوار، جمله را بكشتند. و نازنیان حرم را به تاراج ببردند. و چون خزانۀ سلطان اكثر زر نقد و جواهر بود و مرصعات بود، فرمود تمامت در آب سند ریختند. و بعد از آن چینگگیزخان فرمود تا غواصان فرورفتند و آن‌چه ممكن بود یافتند، برآوردند».

اگر این گزارش درست باشد، پرسیدنی است كه چگونه دل قهرمان ما بار داده است كه سپاهیان و زنان (نازنیان‌) و كودكان خود را به تیغ شمشیر بسپارد و خودش را از مهلكه برهاند؟ به گمان در چگونگی ای داستان‌، كه باید بار نخست از سوی عطاملك جوینی در تاریخ جهانگشا آمده باشد، دستكاری شده است‌. به ویژه در چگونگی حضور حرم و كودكان سلطان در مخمصه‌ای استثنایی‌. شاید هم نویسندۀ نخست‌، حاصل داستانی بلند را به صورت ابتر آورده است‌. و باید گفت كه همین پیچیده و یا ناقص بودن داستان است كه آن را افسانه‌ای جلوه داده است و بر تن جلال‌الدین لباسی افسانه‌ای پوشانده است‌.

برای ناقص بودن این داستان به این واقعیت تعیین‌كننده هم باید به كنارآمد كه چگونه شاهزاده‌ای «همه‌چیزباخته‌» و تنها و سرگردان می‌توانسته است‌، پس از بیرون آمدن از آب‌، دوباره فعالیت‌ها و تحرك‌های سیاسی و نظامی خود را بدون كم و كاست و حتی با موفقیت از سر بگیرد و در كشوری بیگانه و ناشناخته به پیروزی‌هایی نیز برسد(4)؟

چنگیزخان پس از دیدن به‌آب‌زدن جلال‌الدین‌، «از غایت تعجب دست بر دهان نهاد و او را بر پسران می‌نمود و می‌گفت كه از پدر(5) باید چنین آید پسر. و چون از چنین جنگگاه و غرقاب خود را به ساحل توانست برد، از او كارهای بسیار و فتنه‌های بی‌شمار بیاید».

3- نسوی (صفحۀ 111) درین باره می‌نویسد: «مرد بود كه می‌آمد و خود را در موج آب می‌انداخت‌، با آن كه می‌دانست كه به خلاص طریقی ندارد. و به ضرورت غرق خواهد شدن‌. و پسر هفت‌هشت سالۀ جلال‌الدین اسیر شد. پیش چگیزخان برده شهید كردند.. جلال‌الدین منهزم و منسر پیش والده و مادر فرزند و حرم خود آمد. همه آواز بركشیده فریاد می‌كردند كه ما را بكش و مگذار كه اسیر تاتار شویم‌. پس فرمود كه ایشان را در آب غرق كردند. و این از جمله عجایب بلایا و نوادر مصایب و رزایاست كه ایشان به نفس خود به هلاك رضادهند. و او نیز به هلاك ایشان ایشان تن درداده‌، در آب اندازد. ازین عظیم‌تر چه مصیبت باشد»؟

4- البته گزارشی از نسوی (صفحۀ 113) می‌تواند اندكی ما را به درك مساله نزدیك كند، اما در مقایسه با حجم عملیات جلال‌الدین در آن‌سوی سند، نه به قدر كفایت‌: «چون جلال‌الدین به كنار آب سند رسید... با تمامت سلاح كه پوشیده بود، اسب را پلشنه زد و از آب بگذشت‌. و این از غرایب عالم‌ست كه حق چون بنده‌ای را محافظت كردن از هیچ چیز آسیبی به وی نمی‌رساند. و آن اسپ تا وقت آن‌كه فتح تفلیس كرد و ولایت ابخاز بگرفت باقی بود. و قریب به چهارهزار آدمی از لشكر او بدان طرف از آب خلاص یافته بود. چون اهل نشور، كه از قبور منبعث شوند، نه كفش در پا، نه كلاه بر سر، نه جامه در بر. و از آن جمله سیصد سوار بودند كه سه روزه راه پیش از جلال‌الدین افتادند. سبب آن‌كه او را موج آب به دور انداخته بود. با سه نفر از خواص خود: قُلبَرس بهادر و قابقج و سعدالدین علی شیرانداز. و این جماعت از سلامت سلطان بی‌خبر و در كار خود متحیر و مضطر مانده بودند، تا چون بدیشان پیوست از نو زندگی یافتند و به سعادت دستبوس شتافتند. و زردخانۀ جلالی شخصی بود او را جما زراد گفتندی‌. پیش از واقعه با تمامت اسباب خود به گوشه‌ای رفته بود. در آن وقت با كشتی ماكول و ملبوس به خدمت حاضر شد. و پیش جلال‌الدین موقعی تمام یافت و او را اختیارالدین لقب داد.

5- مصححان جامع‌التواریخ (1/527) به تشخیص خود آورده‌اند: «از ]آن‌[ پدر». به نظر من افزودن «آن‌» به متن درست نیست‌. در این‌جا «پدر» به صورت عام (هر پدر) مطرح است‌. درست همان است كه جوینی (2/142) نوشته است‌. میرخواند (8/3362) نیز كه «چنان پدر» می‌نویسد، در اشتباه است‌.



--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir