حاشیهای برای تاریخ (4)
به هنگام بررسی تاریخ روزگاران گذشته، همواره پرسشی در ذهنم میجوشد و بیپاسخ میماند: اگر حكومتی نمیبودی، چه میشدی؟
تولُی به مردم هرات قول داد كه اگر تسلیم شوند، میتوانند نیمی از مالیاتی را بپردازند كه به سلطان جلالالدین میپردازند. و آنگاه میتوانند از «مراحم خسروانه و عواطف پادشاهانه» بهرهمند شوند. راستی را این مراحم خسروانه و عواطف پادشاهانه چیست كه وعدهاش اغلب به مردم داده شده است؟ خسرو و پادشاه چرا میبایستی حكومت میكردند و مردم چرا میبایستی مستقیم و غیرمستقیم هزینۀ حكومت پادشاه را تامین میكردهاند؟ آن هم در روزگاری كه تنها نهاد فعال كشور حرمسرا بوده است. و البته با فراشی و جلادی هم دركنار.
در این میان واقعیت تلخی دیگر نیز كام را میگزد: چاپلوسی!
«از قاضی غرجستان منقول است كه گفت در زمانی كه تولُی خان به محاصرۀ هرات مشغول بود، من در هرات بودم و در روزی كه آتش كارزار زبانه كشیده بود، جوشن پوشیده بر برجی از بروج كه در مقابل آن شاهزاده خیمه زده بود، برآمدم و از كثرت و ازدحام خلق از بالای برج در گذشته، به خاك ریز غلتان شدم و مغولان تیر به جانب من پران كرده، چون اجل دامنگیر نشده بود، پیراهن حیات چاك نشد... تا به پایان خاكریز رسیدم. لشكریان مرا گرفتند و پیش شاهزاده بردند. و تولُی خان چون مشاهدۀ حال من میكرد، تعجبكنان گفت: تو دیوی یا پری...؟ جواب دادم هیچیك از اینها نیست. گفت: پس چگونه سالم ماندی؟ گفتم: منظورِ نظر چون تو پادشاهی بود، از آن جهت آسیبی به من نرسید. این سخن موافق مزاج او افتاده، مرا استحسان نمود و فرمود: تو مردی هستی بسیار عاقل و قابلیت آن داری كه به ملازمت چنگیزخان اشنغال نمایی. تو را به خدمت او میفرستم. و پیش از توجه خویش مرا به اردوی پدر فرستاد و سفارش نمود».
بیتردید قاضی غرجستان این داستان را با مباهات تعریف میكرده است. و فخر میفروخته است كه سرداری مغول كه توی خون بیگناهان غوته میخورد، با او همسخن شده است و او را برای شیرینزبانیهای بیشتر به حضور چنگیزخان فرستاده است!
اما این قاضی میل دارد كه به تحقیر خود از سوی چنگیز خان نیز فخر بفروشد. منتها با ویراستاری رویدادی كه با مباهات به گزارشش میپردازد. او شرمی ندارد از تعریف داستان زیر و حیایی میان او و هممیهنانش حایل نیست:
«و چون به حدود طالقان رسیدم چنگیزخان مرا مشمول نظر عاطفت و احسان گردانید و پیوسته در مجالس خاص مرا میطلبید و از من احادیثی كه در باب تركان وارد شده میپرسید. و مضمون آن احادیث را من تقریر میكردم [ترجمان به عرض او میرسانید]».
«روزی در اثنای محاوره گفت: از جهت قتلی كه در ولایت سلطان محمد خوارزمشاه كردم، عجب نامی از من تا به ابد در میان مردم خواهد ماند و [در آن زمان] كمان و تیرگزی در دست داشت. من روی به خاك نهاده گفتم: اگر خان مرا به جان امان دهد، در این باب سخنی بع عرض رسانم. فرمود كه بگوی. گفتم: خان چون همۀ خلق را هلاك خواهد كرد، نام او در میان كه خواهد ماند؟ از این سخن رنگ رویش برافروخت و در من به غضب نگریست. تیر و كمان از دست بینداخت و من بر هلاك خویش متیقن شدم. بعد از لحظهای گفت كه من ترا از عقلا میپنداشتم. اكنونه بر من روشن شد كه به غایت ابله و نادان بودی. من در هر سرزمینی كه سم اسب سلطان محمد رسیده باشد، كوشش كردم و غارت نموده، با مردم دیگر چهكار دارم. و بعد از آن از من اعراض نموده و من دیگر در اردوی او از بیم جان نتوانستم ماند. لاجرم سر خویش گرفتم و راه گریز در پیش».
پیداست كه قاضی هرات این دو داستان را برای اثبات مقام اجلش نزد تولی خان و چنگیزخان ازبر داشته است و هرگز كشتار بیحساب این دو را مضمون پرآب و تاب محفلآراییهای خود نكرده است.
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir