دوستان پیشنهاد کردند که پیشگفتار کتاب در دست تالیف مغولها در ایران را پیش از چاپ اصل کتاب منتشر کنم، تا «حاشیهای برای تاریخ» ها مفهومتر شوند.
پیشگفتار
تاریخ مغول
در دورهای كه مغولها به جان تركها افتاده بودند و بیشتر از هر روزگاری در ایران خون ریخته شد. چنین پیداست كه هنوز نمیتوان برای نوشتن تاریخ مغول در ایران به عبارت معروف «آمدند و كندند و سوختند و كشتند و بردند و رفتند»، بسنده كرد! چون هنوز عمق فاجعۀ حضور غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان و مغولها برای همگان روشن نشده است و بسیار دیدهام كه سلطان جلالالدین خوارزمشاه، حتی برای برخی از مورخان قهرمانی ملی شناخته میشود و برخی نام چنگیز را برای نوزاد خود برمی گزینند!
با اینكه مغولها در كشورگشایی خود قاطعیت تلخی از خود نشان دادند، چنان سلطان جلالالدین به آرامی رخت بربست كه تاریخ آن نیز در امواج خروشان رویدادها گمشد. حضور جلالالدین مانند مهی غلیظ ایران را پوشاند و به آرامی ناپدید شد. نه كسی رفتنش را شاهد شد و نه مورخی مكان و زمانی برای آن ثبت كرد. در هرحال جلالالدین نه جهانگیر بود و نه جهاندار(1). فقط این شانس بیهوده را داشت كه آوازهاش بلند باشد. حتی تا به امروز. با اینكه چراغ این آوازه در حال پژمردن و افسردن و خاموشی است.
ما برابر برنامه در این مجلد ابتدا تا گم شدن جلالالدین و جاافتادن فرمانروایی مغولها او را دنبال خواهم كرد و تاریخ خوارزمشاهیان و مغولها را توامان خواهیم خواند و سپس فقط به مغولها خواهیم پرداخت، كه هركدامشان كه سر از ایران درآورد، این سرزمین را، مانند سلوكیه و غزنویان و سلجوقیان، میهن نخست خود پنداشت. با این تفاوت كه شاهان سلوكی با همۀ كوششی كه برای هلنیزه كردن ایران به كار بردند، كوچكترین توفیقی حاصل نكردند... همین نقش است به بررسی تاریخ مغول در ایران اهمیت بیشتری میدهد. ما برای یافتن بخشی از خودمان به مطالعۀ تاریخ این دوره سخت نیازمندیم.
از همین روی است كه من در كتاب خود برخی از رویدادهای جانبی را، كه در نگاه نخست بیارزش به نظر میآیند، در پانویسهای متبلور خواهم كرد كه در تاریخنویسی معمول نیست. از هماكنون میدانم كه برخی این شیوه را به سبب غیرعادی بودن آن نخواهند پسندید. اما اطمینان دارم كه مانند «حاشیهای برای تاریخ» در پنج مجلد هزارههای گمشده و سدههای گمشده تا مجلد حاضر، این شیوه نیز جای خود را خواهد گشود. ما باید شجاعت این اعتراف را داشته باشیم كه هنوز در آغاز سپردن راه تاریخ خود هستیم و ناگفتههای بر روی هم انباشته بسیارند و شیوههای جاافتادۀ مغربی هنوز كمتر به كار ما میآیند. به هنگام تالیف مجلد پنجم (اتابكان و خوارزمشاهیان) حیرت كردم كه كار مستقلی را نیافتم و ندانستم كه دانشجویان تاریخ مشكل خود را چگونه حل میكنند. بنابراین فقط دقت مغربیها در نوشتن تاریخ و طرح برداشتهای خود است كه میتواند الگوی كار ما قرار گیرد. ما هنوز باید عادتهای پسندیدهای را بورزیم و بپروریم كه در تاریخنگاری مییابیم.
اما در همین آغاز كار به این باور خودم اشاره میكنم كه برخلاف برداشت تقریبا عمومی، در لشكركشی مغولها به ایران، تقریبا جز امیران، سرداران، فرماندهان و افسران مغول، عنصر مغولی تقریبا حضوری فعال نداشته است و مغولها برای سپاهیان خود بیشتر از تركهای مزدور كه به فراوانی در اختیار داشتهاند، سود جستهاند(2). چنین است كه همۀ نویسندگان تاریخ مغول و مورخی مانند رشیدالدین فضلالله كه خود یكی از وزیران بزرگ تاریخ مغول است، به جای «مغولها» از «تتارها» و «تاتارها» (قومی ترك) استفاده میكنند. و از همین روی است كه برای حدود یك و نیم قرن سلطۀ بی چون و چرا و تمام عیار مغولها بر ایران، جز اصطلاحهای در پیوند با اردوكشی و سپاهگردانی، در مقایسۀ با تركها، یادگاری از حضور مغولها برجای نمانده است(3). بلكه حضور نظامی مغولها با سپاهیان ترك خود در ایران(4)، سبب جاافتادن بیشتر تركهها در ایران شده است و امروز حتی نمیتوان یك نفر از مغولهای دورۀ فرمانروایی آنها را در ایران یافت. در حالی كه در مورد تركها چنین نیست. تركهای سلجوقی، كه پیش از مغولها به ایران سرازیر شدند، امروز هم تا آنسوی قسطنطنیه مجمعالجزایری تركنشین را در اختیار خود دارند.
از سر احتیاط، اكنون جای این یادآوری نیز هست كه خواننده نباید به این فكر بیفتد كه در اینجا میتوان مبحثی را گشود برای پرداختن به سابقۀ تركهها و پیوند تاریخیشان با فارسها. برای این كار كتابی مستقل لازم است. غرض در اینجا، اشاره به نوع حضور مغولها در ایران بود و بس! گمان میكنم خوانندۀ سدههای گمشده خود به مرور در مسالههای موجود در پیوند با این بحث صاحب نظر خواهد شد!
یادآوری دیگر اینكه برخی از مورخان كوشیدهاند با گزارش دست و پا شكستۀ «دائرۀالمعارفی»، با چند نام غریبه و نامانوس، موقعیت زیستگاه اصلی مغولها را بازیابی كنند. من چنین برنامهای را ندارم. زیرا هیچ سودی در آن نمیبینم. در گزارش حملۀ اسكندر و عربها به ایران نیز به جغرافیا و كوهها و رودها و دشتها و بیابانهای بالكان و مقدونیه و یونان و همچنین شبه جزیرۀ عربستان و شیوۀ ارتزاق مردم آنها نمیپردازیم. پیداست كه اشارههای ضروری جابهجا خواهند آمد، تا كسی در برهوت تاریخ راهش را گم نكند و اگر در تركستان نیست، سر از تركستان درنیاورد!
مغولها در روزگار چنگیز، جزیرههای انسانی كمتراكمی را در برهوتی نامساعد تشكیل میدادند كه به خاطر سرما و یخبندان و نبودِ امكانات معیشتی كافی و آسوده، ناگزیر از دستاندازی به مردم پیرامون خود بودند و كمترین بهانهای میتوانست آنها را به خشونت وادارد. همسایگان مهم عبارت بودند از چین و دشتهای غربی آسیای مركزی، یه ویژه در حوزۀ سیردریا و آمودریا، كه پستوی جذاب مدنیت ایران بود و در دورۀ اسلامی به اشغال گستردۀ تركهای غزنوی، سلجوقی و خوارزمشاهی درآمده بود. به سخن دیگر، ماورأالنهر و خوارزم در این دوره نقطۀ حساس ایران برای زخمی شدن و زخم برداشتن بود.
با كمی تساهل میتوان گفت كه تركهای این دوره جانشین سكاهای خویشاوند ایرانیان شده بودند. و خانهای مغول، بیگانه با دولت و دولتمداری و ناآشنا با كارهای معمول مربوط به رعیت، با به خدمت گرفتن مزدوران سپاهی ترك(5) و میراث كم و بیش چهار سده فرمانروایی غزنویان و سلجوقیان، تا آغاز فتنۀ بزرگ و خونین خود پیوسته خود را به ایران نزدیك و نزدیكتر كرده بودند. به این ترتیب سپاه مغول، كه تقریبا فقط از تركها تشكیل میشد، از نظر زبان هم در ایران با مشكلی چندان روبهرو نبود. سلجوقیان تا اعماق آسیای مركزی راه را برای مغولها گشوده بودند.
در این مجلد هم كوشش شده است كه تنها از منابع دست اول و نزدیك به رویدادها استفاده شود. همچنین از آوردن منابع متعدد، كه معمولا رونویسی از یك منبع اصلی هستند و فقط سبب پریشانی خواننده میشوند، صرف نظر شده است(6). منابع معاصر نیز در تالیف این اثر كاربردی نداشتهاند.
شگفتانگیز است كه در دورۀ مغولها، با اینكه همۀ مظاهر مدنی و فرهنگی طعمۀ یكی از بزرگترین فتنههای تاریخ بشری، در گسترهای بسیار عظیم از آسیای مركزی تا بالكان شدند و به قول شادروان قزوینی، در پیشگفتار تاریخ جهانگشا، دانشمندان را مانند گوسفند سربریدند، به تاریخنگاری چنان توجهی شد كه در هیچ دورهای همانندی برای آن نمیتوان یافت.
در میان منابع اصلی تاریخ مغول میتوان از تاریخ جهانگشای عطاملك جوینی (از سال 658 هجری)، جامعالتواریخ رشیدالدین فضلالله (حدود 710 هجری)، سیرت جلالالدین مینكبرنی شهابالدین محمد خُرَندزی نسوی (سدۀ هفتم هجری)، تاریخ وصاف از فضلالله شیرازی معروف به وصافالحضرۀ (738 هجری)، تاریخ گزیده از حمدالله مستوفی (730 هجری) و مجمعالانساب از محمد شبانكارهای (733 هجری) نام برد. هریك از این كتاب از بهترین كتابهای تاریخ ایران هستند. خوشبختانه همۀ این مؤلفان در دربارهای زمان خود نقشی حساس داشتهاند. عطاملك جوینی 15 سال دبیر ارغون آقا بود و با آمدن هولاكو به ایران به دبیری او رسید. بگذریم از 20 سال طبابت و وزارت خواجه رشیدالدین فضلالله در زمان غازان خان و برادرش اولجایتو. جامعالتواریخ را همانگونه كه از نامش پیداست، میتوان برای دورهای دائرۀالمعارف تاریخ ایران و پیرامون بهشمار آورد. دریغ كه در این كتاب بارها به فقر و بدبختی مردم اشاره میشود، اما رشیدالدین از اشاره به علل فقر آگاهانه پرهیز میكند، تا مبادا خاندان چنگیزیان را برنجاند. مهارت رشیدالدین فضلالله برای گریز از حقیقت تلخ ممكن است در زمان او مؤثر بوده باشد، ولی امروز این مهارت بسیار فرسوده به نظر میآید. به این ترتیب، در این منبعها هرآنچه میدرخشد زر ناب تلقی نشده است و پیداست كه مورخان نامبرده نیز به سبب وابستگیهای دیوانی با فرمانروایان مغول نمیتوانند عاری از هرگونه «شیله پیله» باشند. به ویژه ازیرا كه اصولا و معمولا در این گونه نوشتهها نویسندگان در خدمت فرمانروایان، در مقایسه با رعیت، برای آنها حق بیشتری قائل هستند!.. و شگفتانگیز نیست كه دراین باره همۀ نویسندگان یادشده، با این كه دارای شیوههای متفاوتی هستند، در نگاه كلی خصلتی كم و بیش مشترك دارند... مثلا ملاحظۀ فرمانروا و بزرگان مغول از سوی رشیدالدین فضلالله همدانی كه همواره به فكر قضاوت تاریخ و آبروی ایلخان است.
هنگام خواندن نوشتۀ رشیدالدین، و كم و بیش دیگر مورخان، فكر میكنی كه ایلخان هرگز كار نسنجیده و زشتی نمیكند و به این باور خومیگیری كه غازان خان مدبرترین فرمانروایی است كه جهان به خود دیده است. البته غازان خان در روزگار خود واقعا رهبری استثنایی بوده است. اما نه به آن اندازهای كه رشیدالدین فضلالله در تاریخ مبارك غازانی، با شیفتگی بسیار، مدعی آن است. دست ما در سنجیدن درست و نادرست بودن اصلاحات غازان خان تنگ است. چون برخی از گزارشها فقط منحصر به تاریخ مبارك غازانی است. این امكان هم وجود دارد كه فرمانهای غازان خان را خود رشیدالدین نوشته باشد و در نتیجه برخی از آنها تنها میتوانند دربرگیرندۀ آرزوهای او باشند(7).
در همین جا اما میتوان به وجود نكتۀ بسیار مثبتی در این منبعها اشاره كرد. و آن جبران ناخواسته و متقابل حفرهها و رویدادهای از قلمافتاده است. خوب كه دقت میكنی، میبینی از قلمافتادههای اثری سرانجام در جای دیگری به ثبت رسیدهاند. در میان این نویسندهها من علاقۀ ویژهای به نسوی و وصافالحضرۀ دارم. نسوی كه به صورت شاهد و متكلم وحده مینویسد، گاهی به نكتهای غافلگیر كننده اشاره میكند كه دیگر نوشتهها فاقد آن هستند. دریغ كه نوشتۀ نسوی محدود میشود به دورۀ سلطان جلالالدین خوارزمشان و نبردها و جنگ و گریزهای او با مغولها. در تاریخ وصاف نیز میتوان به نكتههای جالبی از تاریخ اجتماعی ایران دست یافت كه جایشان در منبعهای دیگر، به ویژه، بر خلاف انتظار، در نوشتههای رشیدالدین فضلالله خالی است(8).
در اینجا این نكته را هم باید افزود كه تكلف بسیار در جهانگشای جوینی اغلب خسته و گاهی بیزار كننده میشود. اما، مستوفی كه بسیار حرفهای مینویسد، تا میتواند از تطویل میگریزد و مكرر پیش میآید كه خوانندهاش را خمار رها میكند! با این همه گزارشهای او دربارۀ حكومتهای كوچك محلی گرانبها است كه نشان از گستردگی چشمانداز روبهروی او دارد. مورخان معروف دو سده بعد، میرخواند (درگذشت: 903 یا 904 هجری) با روضۀالصفا و خواندامیر (درگذشت: 941 هجری) با حبیبالسیر، نیز كوششهای درخور توجهی در بازیافت تاریخ دورۀ مغول دارند. البته میرخواند با نثری روانتر و نگاهی سنجیدهتر از نوۀ دختری خود خواندامیر كه مقلد اوست.
در هرحال، مانند مجلدهای پیشین خواهم كوشید با پرهیز از منبعهای دست دوم به آشفتگی تاریخ این دوره هم دامن نزنم. پیداست كه برای دورهای به اهمیت دورۀ مغول میتوان صدها مقاله و كتاب یافت. این نوشتهها تنها میتوانند به شفافتر دیدن رویدادها كمك كنند. اما چنین نپنداشتهام كه اگر به منابع بیشتری ارجاع بدهم، كارم مقبولیت بیشتری خواهد داشت. مگر اینكه تلخی و یا طنز نهفته در رویدادی شگفتآور، برای تقویت درستی داستان، نقل قولهای همانندی را از روزگار رویداد بطلبد.
از كارهای مورخان معاصر باید به دو كار مهم و تعیینكننده باید اشاره كرد: تاریخ مغول كار ارجمند عباس اقبال آشتیانی، بزرگترین مورخ دورۀ اسلامی ایران و تاریخ مغول در ایران نوشته برتولد اشپولِر خاور شناس بزرگ آلمانی. هر یك از این دو اثر بزرگ دلایل ماندگاری خود را دارد. مغربیان، اغلب روسها و آلمانیها، در پژوهشهای خود بیشتر به مسائل مدنی و فرهنگی (اجتماعی) پرداختهاند و كوشیدهاند تا به حلقههای گمشدۀ ستون فقراتی دست یابند كه تاریخ مغول به آن استوار است(9). از آن میان كار بسیار ارجمند مغول شناس روس ولادیمیرتسف(10). متاسفانه ایرانیان، جز اقبال اثر تعیینكنندهای پدید نیاوردهاند. حتی تا تصحیح محمد روشن و مصطفی موسوی چاپ قابل قبولی از جامعالتواریخ رشیدالدین فضلالله منتشر نشده بود و هنوز مجموعۀ كاملی از كار عظیم او سامان نیافته است(11).
در این مجلد كمكم سفرنامهها نیز جایی خواهند داشت. مانند سفرنامۀ ابن بطوطه كه در مجلد پیش هم حضور داشت، و به شیوۀ خود بر آگاهی ما از تاریخ اجتماعی روزگاری كه در آن هستیم خواهند افزود.
از كارهای مورخان معاصر باید به دو كار مهم و تعیینكننده اشاره كرد: تاریخ مغول كار ارجمند عباس اقبال آشتیانی، بزرگترین مورخ دورۀ اسلامی ایران و تاریخ مغول در ایران نوشته برتولد اشپولِر خاور شناس بزرگ آلمانی. هر یك از این دو اثر بزرگ دلایل ماندگاری خود را دارد.
------------
1- رشیدالدین فضلالله (2/1023): در سال 656 در زمان هلاكوخان «خواجه نصیرالدین طوسی عرضه داشت كه سلطان جلالالدین خوارزمشاه از استیلای غلبۀ مغول منهزم گشته، به تبریز آمد و لشكریان او بر رعایا تطاول میكردند. آن حال بر وی عرضه داشتند. فرمود كه ما این زمان جهانگیریم نه جهاندار. و در جهانگیری رعایت رعیت شرط نیست. چون جهاندار شویم، فریادخواه را داد بدهیم. هولاكوخان فرمود كه ما به حمدالله هم جهانگیریم و هم جهاندار. با یاغی جهانگیریم و با ایل جهاندار. نه چون سلطان جلالالدین به ضعف و عجز مبتلا».
2- گزارشی از رشیدالدین فضلالله (جامع...، 1/65) میتواند اندكی برداشت مرا تایید كند. او در فصل دوم جامعالتواریخ در «در ذكر اقوامی از اتراك كه ایشان را این زمان مغول میگویند» مینویسد: «.. و صورت و لغت ایشان به اشكال و لغات مغول ماننده. چه در آن زمان شعبۀ مغول قومی از اقوام اتراك بودند. و این زمان به سبب دولت و عظمت و شوكت ایشان، دیگر اقوام را جمله به این نام مخصوص گردانیدهاند». با وجود نادرستیهای این گزارش رشیدالدین، حقیقتی در آن نهان است كه به برداشت من نزدیك است! و یا میرخواند (8/3809) به هنگام گزارش تقسیم كارهای فرمانروایی چنگیز در میان چهار پسر او مینویسد: «مهم صید و شكار به موجب فرموده تعلق به جوجی میداشت. و آن كاریست شگرف نزد اتراك». یعنی او خود به خود به جای «مغول» از «ترك» استفاده میكند و كسی از این جابهجایی یا گزینش درشگفت نمیماند. و گویا «مغول» در این روزگار مترادف بوده است با «ترك».
گزارشی نیز از میرخواند (8/3360) جای تامل دارد. سلطان جلالالدین خوارزمشاه از این روی به سوی هندوستان رفت كه چنگیزخان آهنگ تعقیب او را داشت: «سلطان جلالالدین به واسطۀ استماع لشكر تركستان متوجه هندوستان» شد. در اینجا میرخواند، بیاراده به جای لشكر مغول، «لشكر تركستان» میآورد.
جوینی (1/151) در گزارش آغاز كار اُگِتای، پسر و جانشین چنگیزخان، میگوید: «مدت چهل روز جنگهای سخت كردند و تیراندازان اتراك كه به زخم تیر احداق افلاك اگر خواهند بدوزند، جولانها نمودند. چون اهالی آن بدانستند كه با درفش تپانچه زدن جر ندامت برنخواهد داد... امان خواستند».
3- در سپاه نیز با اصطلاحهای تركی مانند «مینباشی»، «یوزباشی» و «اونباشی» (فرمانده دستۀ هزارنفری، صدنفری و دهنفری) روبه هستیم. از این اصطلاحها و ترتیب مغولی «دهدهی» ارتش، چنان جاافتاده بود كه با گذشت حدود شش سده، تا پایان دورۀ قاجار، همچنان استفاده میشد.
4- نسوی (صفحۀ 248) در گزارش روزگار پایانی جلالالدین خوارزمشاه سپاه مغول را جمعیت تركمانان مینامد.
5- در گزارش تاریخ سدههای پیش نشان دادیم كه بسیاری از غلامان ترك سپاهیگری را پیشۀ اصلی خود قرار داده بودند و حتی با رخنۀ تا به بغداد و دربار و درگاه خلفا قابلیتهای نظامی بسیار خوبی را از خود نشان داده بودند.
6- با این حال گاهی به جای سیرت جلالالدین مینكرنی از سوی و تاریخ جهانگشای جوینی از روضۀالصفای میرخواند استفاده شده است. میرخواند رونویس جوینی است، اما بانثری بهتر و تكلفی كمتر. در حالی كه نسوی توانایی چندانی در نوشتن ندارد، جوینی با نثر آزاردهنده و پرتكلف خود، واقعا ملالآور است. البته گاهی نثر میرخواند نیز خستهكننده و حتی بیمعنی میشود. برای نمونه: سلطان جلالالدین خوارزمشاه در حملۀ به گرجستان «قلع و بقاع بگشاد و میان او و مخالفان محاربات دست داده، در جمیع معارك مظفر و منصور گشت و كنایس ویران ساخته به جای آن صوامع و مساجد بنیاد نهاد» (8/3371).
7- در همین جا باید با قاطعیت یادآور شد كه این نگرش و هنجار از سوی دانشمند بلندپایهای كه پس از ایلخان والاترین مقام حكومتی را در دست دارد، بسیار خفتبار و نابخشودنی است. 8- من براین باورم كه سكوت بیش از حد رشیدالدین را كه در مقام وزیر اطلاعات گسترده و دست اولی داشته است، میتوان رفتاری برابر با خیانت دانست. گویا او اشاره به هنجارهای نادرست فرمانروایی را نقد از خود هم میدانسته است. سرانجام من این باور را دارم كه رشیدالدین فضلالله با همه دانش و آگاهی خود هرگز روشنفكر روزگار خود نبوده است و گویا او تاریخ شبه دانشنامۀ خود را تنها برای ثبت بزرگی مغولها نوشته است. تبحر و علاقۀ او در گردآوری واژهها و اصطلاحهای دیوانی و سیاسی و اجتماعی مغولی در نوشتۀ خود نیز نشان از مهر او به مغولها دارد. جامعالتواریخ فاقد نقدی حتی به اشاره از بیداد مغولها است.
9- Vladimirtsov ، نظام اجتماعی مغول (فئودالیسم خانه بدوشی)، ترجمۀ شیرین بیانی، تهران، 1345.
10-جای تاسف است كه بخشهایی كه پیش از كار روشن و موسوی چاپ شدهاند مشكلی را حل نمیكنند.
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir