خوابی در فردا
پیشگویی بیتوضیح یک اندوه!
و خواب دیگری هم خواهی دید
رو به رویت ایستادهام
شاید هم نشسته در پشت میزی رو به رو
با کولهباری از دشنه و دشنام
و میخندم از ته دل
با زخمی در آستین
و پایی که از من خجالت میکشد
با چشمهایی که خوب شسته نشدهاند
از گرسنگی چشمهایم در شگفت نخواهی ماند
و بخیۀ لبهایم را به پای سنت خواهی نوشت
همین و بس
کسی هنوز خواب دل کسی را ندیده است
امان از دست فلسفه
که دست و پای کهکشان را هم بسته است
خواهی دید که ستارهای خندان از دست کهکشان میافتد
و فلسفه خم به ابرو نمیآورد
مرغوبترین گناه!
دزدیدن غصه هم گناه مرغوبی است
اگر دستت کوتاه نباشد
باران میبارد تا تمام شود
به امید فخر رنگین کمانش
که از ذره ذره آب های جهان ربوده است
شحنه را بگویید وقتش را تلف نکند
چارهای دیگر!
دلتنگی که به این همه فلسفه نیاز نداشت
به سلام و علیکمان سوگند
گنجشگکی کفایت میکند مرا
و قناعتی به رفاقتی و قناتی با یک نخ آب
باشد، کلاغی و کفتری هم
با پنجرهای رو به مزار فلسفه
نوبتی تازه!
دست من کوتاه نیست
کهکشان دور است
پس با جابه جاکردن چند خاطره
جا بازمیکنم برای کهکشان
در دیوار روبه رو
و دیوارم را چراغان میکنم
حالا نوبت غربت کهکشان است!
تیرکمانی باید!
هوا ابری است و خسته
کوه خسته
آب خسته
کهکشان خسته
گنجشک خسته
خستگی سیب را میکشد
مارمولک ها ایستادهاند
کسی نمیگوید که خستگی هرگز نمیمیرد
طراوت رنگینکمان تاب ندارد
تیرکمانی باید
رقص!
شکستن فلک را زمزمۀ سکوت کفایت میکند
اما فلک زخم خود را ترمیم میکند باز
دست از کهکشان باید کشید
و منظومه را با عادت خود رها کرد
انزوای سکوت را باید شکست
و توفان را نباید گذاشت که کاروانسالار تنهای بیابانها باشد
آنگاه است که میتوان وضو ساخت
و از زیر رنگین کمان گذشت
و تا پایان عمر رقصید
نگران
بیابانی آوردم از کوهی دور
بیچشمه و حتی درختی
الا گنجشککی معصوم
آویختمش از دیوار روبهرو
به امید روییدن کلبهای
اگر دغدغه امان دهد
ترسم از توفان است
از بادی تند که بیندازد بیابان را
و زمین را سفرۀ هزار پارۀ کلبه کند
مددی!
دلم را میتوانم بفرستم به کوچه
دلتنگی را به کجا تبعید کنم
باری دیگر!
باری دیگر چراغ را روشن میکنم
باری دیگر آهنگ کشتن تکهای از شب را دارم
و اصرار دارم که هنوز شب را باور نکنم
معما!
امروز با کودک درونم رفتم بالای درخت
بزرگتری فریاد کشید که بیا پایین
اما نگفت، چرا
در دلم گفتم، امان از دست بزرگترها
تا چشم کار میکرد، تا دورها
روی هر شاخهای بزرگتری نشسته بود
شست و شو!
امروز در مظهر قناتی بیدرخت
ترانهای لبپریده را شستم
و آویختمش از تکدرختی کاملا دور
در گذر احتمالی گنجشکی راهی
تا وقتی که فرسنگها دورم
از راه که میرسد خیلی تنها نماند
سی ثانیه سیر!
سی ثانیه سیر زیر بال گنجشکم هوس است
گنجشکم اگر سی ثانیه آرام بگیرد
شب را در چشمانش اسیر میکنم
شب که از در حیاط وارد میشود
گنجشکم به سفر لانهاش میرود
و دنیا را تنها میگذارد
بیخبر از آرزویم که مال من باشد
سی ثانیه بیشتر نمیخواهمش
اسارت شب تیرهام هوس است
سی ثانیۀ سیر!
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir

