حاشیهای بر تاریخ
نگاهی کوتاه به عرفان و فلسفه در ایران
هنگامی كه میخواهیم از تاثیر فرهنگ و مدنیت ایران بر جهان سخن برانیم، ریشهها را میتوانیم در هزارتوی تاریخ ایران باستان بجوییم. پس از نقشِ كورشِ بزرگ در گشودن دروازههای گهوارۀ تمدن یا بینالنهرین، آسیای مقدم و آسیای صغیر به اروپا، نوبت به فصل تعیین كنندۀ دیگری از تاریخ میرسد كه در زمان انوشیروان قرار دارد و سلسلهجنبان نهضت علمی و فرهنگی جهان اسلام و رنسانس اروپا است.
گفتگوی پایانناپذیری وجود دارد، كه یونان در سدههای پیش از میلاد اوستا را میشناخته است و فلسفۀ افلاتون و آرمانشهریِ او به شدت زیر نفوذ آموزههایِ زرتشت قرار داشته است. همین رخنههای تفكر ایرانی به جهان شناختهشدۀ روزگارِ ابنخلدون است كه او در مقدمۀ خود مینویسد: «ملتهایی كه پیش از اسلام، بیش از همه به علوم عقلی و فروع آن اهمیت میدادند، دو ملت بزرگ ایران و روم بودند، كه به واسطۀ وفور عمران و آبادی بازار علم و دانش در نزد ایشان رایج بود...اهمیت این علم در نزد ایشان ]ایرانیان[ به اندازهای بود كه بعضی میگفتند، علوم عقلی اصلاً در ایران پرورش یافته و اسكندر آن را به یونان برده است».
معمولاً فلسفه در جایی رشد كرده است كه در آنجا مانند یونان از دین خبری نبوده است. به همین سبب نیز با مسیحی شدن اروپا، سدههای متوالی تا رنسانس، فلسفه با ستیزی بیامان رودرروی است. اما نكتۀ جالب این است كه در ایران، به رغم مبارزۀ نمایشی انوشیروان با مزدكیان، در برخورد با فلسفه نوعی تساهل و تسامح چشمگیر به چشم میخورد. به گمان از زمان انوشیروان به بعد این باور به وجود آمده است كه به رغم زیبایی آموزۀ اندیشه و كردار و گفتار نیك، باید به تكتك دینداران فرصتِ تعقلِ شخصی داد. وگرنه امكان خالی كردن شانه از زیر بار اندیشه و كردار و گفتار نیك به آسانی فراهم میآید. اگر این گمان درست باشد، میتوان به این باور رسید كه مردم دورۀ انوشیروان بیشتر از گذشتگان خود فكر كردهاند! تاجایی كه آوازۀ آزادیِ نسبیِ میدانِ تفكر در ایران، به بیرون از مرزهای ایران نیز پیچیده است. هم ازیراست كه فیلسوفانی كه به سبب تظاهراتِ دینیِ یوستینیان ناگزیر از فرار شده بودند، ایران را برای پرداختن به فلسفه جای امنی یافته بودند. بیتردید عرفانِ ایرانی برآیندِ سازش و كنارآمدنِ دین با فلسفه در این تاریخ است. عرفانِ ایرانی و به دنبال آن عرفانِ اسلامی برآیندِ بیمانند و باشكوهی است از گفتوگویِ دینداران و فیلسوفان، در مدنیت بشری. در عرفان است كه دین زیباتر از فلسفه است، به شرطی كه با فلسفه نفس بكشد. فلسفه نیز كه هیچگاه برای پرسشهایِ منطقی خود پاسخی نیافته بود، در كنار عارفان به آرامشی نسبی دست یافت. شگفتانگیز است كه در جهان اسلام، در گفتوگویی كه میان فلسفه و دین وجود داشته است، هرگز نبردی غیر قابل تحمل میان فیلسوفان و دینداران در نگرفته است. شاید از تجربه و شگردهای این مسالمت و تحمل بتوان در گفتوگوی تمدنها سود جست.
اینك دین و بینش ایرانی به دورۀ جدیدی از پویایی رسیده بود و میتوانست حدود 1000 سال پیش از رنسانس و بیداری اروپا ناقوس مدنیتی كاملاً نو را به صدا درآورد! چون این دورۀ گدار با ظهور اسلام همزمان بود، مدنیتِ نوِ ایرانی كه به تازگی با جذابیتهای تفكرِ علمی آشنا شده بود، در نخستین فرصت، با انتقالِ تواناییهایِ خود به جهانِ اسلام، پویایی خود را از نو آغاز كرد. سرانجام عصارۀ میوهای كه میراثی ایرانی بود، از راه جهان اسلام به كام اروپا رسید و نشست و آن را شیرین كرد! بیلیاقتی مدیران و زمامداران، جهان اسلام، كه هرچه از زمان ظهور پیامبر بیشتر فاصله میگرفتند به فساد و جباریت میدان عملی بیشتر میدادند، هرگز به مسلمانان فرصت نداد كه طعم دستاوردهای خود را بچشند. ازیراست كه در تاریخ ملتهای جهان اسلام روزگاران خوشی كه مردم چند صباحی نفس به راحتی كشیده باشند بسیار كم است. باید آن مقطعی را یافت كه راه به ناگهان به بیراهه افتاد!
در این میان تنها عرفان ایرانی بود كه در رؤیای خود، با زبانی مستعار، از سستعناصران و از دیوان و دَدان دلگرفته و ملول شد و در پی یافتن «انسان» گمشده برآمد.
غافل از اینكه با زبانِ مستعار و با رقصی در میانۀ میدانی از ناكجاآبادی خیالی، دست كسی به دامانِ «انسان» نخواهد رسید. در ناكجاآباد هم میتوان رقصید و هم ترانه خواند، اما با هنجار و زبانی كه مستعار نیست!
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir