آغاز سومین سال این «روزنوشتها»
امروز ششم بهمن 1385، روزنوشتهای من وارد سومین سال عمر خود شد. آهنگ آن را داشتم که نوشتهای مفصل داشته باشم دربارۀ این گونه این گونه از گفت و گو. اما نه در خودم حوصلهای کافی یافتم و نه صلاح دیدم که بحثی را پیش بکشم که لابد آکنده خواهد بود از گله! پس در اینجا تنها به آوردن یکی از روزنوشتهای گذشته بسنده میکنم:
سانسورچی به شمار جمعیت کشور!
سرزمین مساله آموزان صد مدرس!
یکی دیگر از رفتارهای ناتنی ما این حس و برداشت غریب است که هرکسی فکر میکند که تنها اوست که در حل مسالهای حجت را تمام کرده است!
ما عادت به مخالفت محترمانه با برداشتها و نظرهای دیگران را نداریم. ما با شنیدن نظر دیگران، بیدرنگ دست به شمشیری میبریم که از رو بستهایم و همواره حی و حاضر است. هرکسی «علف شمشیر» حوزۀ کاری خودش را دارد.
معمولا دولتیان ایران سانسورچی خوانده میشوند. من راست و روراست به این برداشت باور چندانی ندارم! من بر این باورم که هر ایرانی سانسورچی بالفطرهای است در درون خود. و واویلا که این سانسورچی حی و حاضر به قدرت و به پایهای بلند برسد. یعنی دستش میدان عمل و چرخش و گردشی بهتر بیابد.
و همۀ ما مسلط و مسلح به شیوهای بسیار کارآمد و کمهزینه و بیحرص و جوش در سانسور دیگران را داریم: واداشتن دیگران به فداکاری و سانسور خود در حضور ما! از قدیم تا به امروز. هرکسی به مقدار خود. گاهی هم اندکی چرب تر!
تعارف بزرگی می کنیم، هنگامی که می گوییمکه همکاری اداری را برتر از خود میدانیم. شگفتانگیز خواهد بود، اگر یکی از دانشمندانمان دانشمندی از رشتۀ خودش را از صمیم قلب برتر از خود بداند. یا اگر بقالی بگوید دوغ او ترش است!
نمیدانم، بزرگ ترین رند تاریخمان چقدر رندی کرده است که فرموده است:
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسالهآموز صد مدرس شد
بیآن که از کسی بیمی داشته باشیم، میخواهیم که به اشاره حل معما کنیم و میخواهیم که دیگران آسوده باشند که حل معما کردهایم! البته پس از رسد پیرامونمان و اطمینان یافتن از این که هیچ مدعی نیرومندی ریشهمان را از بیخ نخواهد زد!
در اعلام نظر، نیازی به تخصص نیست. قدرت و موقعیت کفاف می کند. گاهی هم پیش از رسیدن به قدرت و موقعیت، تسلط بر اعصاب و جسارت!..
بارها شاهد بودهایم که کسی مدعی شده است که تخت یا سفینۀ کی کاووس را انگیسی ها ساقط کردهاند و آرش کمانگیر ابردوربردترین موشک جهانی را در اختیار داشته است و سیمرغ ابردوربردترین موبایل نامرئی را و نُطُق نکشیده ایم!...
ما حتی همسران خود و فرزندان خود را به راحتی سانسور میکنیم...
و ما تولیدی ملیجک داریم...
و ما تولیدی ناتنی داریم و باند «سه شیفتۀ» ناتنی سازی!...
واویلا که اگر دستمان برسد به چرخ گردون!...
پس چرا این قدر مبهوتیم؟
*
از مهربانان بسیاری که در دو سال گذشته مشوقم بودند سپاسگزارم. در دو سالی که گذشت، کوشیدم تا در فرصتهایی که مییابم، به قدر بضاعت، بحثی مدنی و فرهنگی را بگشایم که اندکی سودمندش تشخیص دادهام. و پنهان نمیکنم که ناگفته زیاد دارم و به مقتضای سن، حوصله کم.
با فروتنی
پرویز رجبی
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir