پس از سی و پنج سال!
سی و پنج سال پیش، پس از فراغت از ترجمۀ «کویرهای ایران» از سون هدین، با آغاز بهار سری زدم به کویر بزرگ نمک که در آن بهار به سفرهای مکرر انجامید. به گمانم همسرم و من و یکی از دانشجویانم به نام کورش وحدتی که دیگر خبری از او ندارم از نخستین کسانی بودیم که قدم به راه کاروانهای قدیم نهادیم. حاصل این سفر کتاب «جندق و ترود دو بندر فراموش شدۀ کویر بزرگ نمک» بود.
این سفر چشمانداز حیرتانگیزی را در برابر چشمانم گشود که سی و پنج سال از شکوه زیباییهای آن تغذیه کردم. آن روزها جندق در حاشیۀ جنوبی و رشم در دامنۀ شمالی از زیباترین آبادیهایی بودند که در ایران دیده بودم.
روز پنجم فروردین امسال نیز هوس کردم تا باری دیگر دیدار را تازه کنم و چون عاشقی شیفته با تب عشق به دیدار معبود شتافتم. نه در رشم پیاده شدم و نه در جندق رغبت توقف دستم داد! ویرانه، پلاستیک، آهن و آلومینیوم همۀ چشمانداز را به تصرف خود درآورده بود. شگفتانگیز اینکه این تجاوز به کمک مردم انجام پذیرفته بود. درهای آهنی کوچههای منقرض را در اختیار گرفته بودند و هممیهنان «عبوری» شیشههای نوشابهها و کیسههای پلاستیک «آذوقه»های خود را و پوشکهای کودکانشان را بیرحمانه از پنجرۀ اتوموبیلهایشان به هر جای ممکنی بارانده بودند. و در بیابانها تا چشم کار میکرد شیشههای نوشابه در زیر «خورشید درخشان» و «آسمان نیلگون» ایران برق میزدند و کیسههای پلاستیک بر سر بوتههای نحیف در اهتزاز بودند.
سی و پنج سال پیش در رشم گورستانی دیده بودم به نام ایراج (ایرج). از آن دورهای پیش از اسلام و سدههای نخستین دورۀ اسلامی. با یک چهارطاقی بسیار زیبا در میان. از این گورستان و چهارطاقی هم نه نشانی!
هنگامی که معبود زیبایم را ترک میکردم، خوشحالتر از روزی بودم که دیده بودمش!.. پس جوانان پرشوری را که امروز آکنده از عشق به کورش بزرگ و مام میهن هستند دعوت میکنم که اندکی از عشق خود را هم صرف این شعار بکنند که خاک را به نظر کیمیا کنیم! از پدران و مادران موئمن هم میشود انتظار داشت که فراموش نکنند که النظافت من الایمان...
من نه نشانی از کورش یافتم و نه از نظافت! دریاها را هم آلودهایم و سخت در حال کشتن آسمان نیلگون ایران هستیم. چرا؟
با فروتنی پرویز رجبی
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir