دیوارنوشت ها

سیل شبانه!

 

سیل نیمه‌شب از دلم شروع شد

در راه‌بندان خاطره‌ها

چند محله ویران شدند

و چند درخت سنجد و آلبانو ریشه‌کن

همراه نوازش صدای پاشیدن و ریختن رعد

 

نیمه‌شب سیل به هزارتوی دلم رخنه کرد

بسیاری از دیوارها فرریختند

بندها شکستند

پرنده‌ها به آسمان دلم پناه بردند

و صدای سکوت شسته و خیس در فضا پیچید

 

سیل که برخاست بیدار بودم

و می دانستم که اتفاقی مکرر است

شهر ما همیشه دستخوش سیل بود

گاهی تماشای سیل از کسالتمان می‌کاست

پدرم را سیل برده بود

سوار بر اسب و مهمیز بر پا

دست پدرم همیشه بوی چرم می‌داد

از افساری که رهایش نمی‌کرد

 

نیمه‌شب سیل به هزارتوی دلم رخنه کرد

با شتابی متفاوت

فکر کردم این‌بار اسبم را باید زین کنم

غافل از بی‌وفایی دستم که رهایم کرده بود

 

16 فروردین 88

 

شبانه!

 

هرگز شب را به تماشای روز نخواهم برد

و تنهایی روز را نشانش نخواهم داد

دور از انصاف است

سنگین‌تر کردن دست پر شب

 

در ازدحام سیاهی

هر ذره از چشم مرکب شب

دفتری‌ست هزار برگ

از بی‌معرفتی روزگار

 

شب عصارۀ تنهایی‌ست

وقتی فکر می‌کنی که همه در خوابند

در شب‌نشینی شب سفرۀ دلت را پهن می‌کنی

به دور از اغیار

وشبانه‌ای دیگر را

با رغبتی خودی

به پیاله می‌ریزی

در غیبت بی‌خبران از شرب مدام

 

پنجره‌ها هم

با رخنه‌ای باحیا در صداقت تاریکی

حرمت شب را نگه‌می‌دارند

من چرا شب را به تماشای روز ببرم؟

 

15 فروردین 88

 

شبانه!

 

واژه‌ها دست بر شانۀ یکدیگر می‌گذارند

برای نمایش زندگی

گاهی هم زنجیری از واژه‌ها

به پای زندگی می‌پیچد

با غوغایی در سکوتی وهم‌انگیز

 

گاه واژه‌ای غبار چشم می‌شود

و گاه گریبان گلو را می‌گیرد

 

باران واژه‌ای مکرر است

که تا نخورد به واژای

صدایش متولد نمی‌شود

 

واژۀ دل بازیچۀ دست خود است

و عشق واژه‌ای‌ست با خوابی سبک

نابه‌هنگام بیدار می‌شود

از عبور واژه‌ای

 

گاهی هم از صدای عبور سکوت شب 

و یا صدای پلک‌زدن گنجشکی

سقوط می‌کنم در عمق نگاهی

که بستری از نفس کبوتر دارد

و رواندازی از نوازش

هوایی هم از جنس آلبالو

 

14 فروردین 88

 

بیابان هوای کوچ دارد!

 

چشم کویر را درآورده‌اند

از حدقه

کافران عشق

 

زلف چشم انداز آشفته است

نه از مستی و لبی خندان

از تاراج عابران شهری روزگار

 

حالا با کدام نیایش و خواهش

می‌توان بیابان را بازخواند

بیابان نیز هوای کوچ دارد

 

وای اگر بیابان غربت را ترجیح دهد

وای اگر بیابان قنات‌ها و کفترهای چاهی را با خودش ببرد

چه کریه است نفیر باد

درخانۀ بوته‌های پیر و جوان

در تن شیشه‌ها و کیسه‌های پلاستیک رقصان

غول‌های بیابان هم در هراس‌اند از ازدحام غریبه‌ها

در شب‌های مهتاب

 

12 فروردین 88



--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir