هذیانی دیگر!
خاطرهها را میسپارم به دریا
تا از زبان نیفتد لبم در لب آبی
که دل از زمین نمیکند
به هزار قیمت سرکوفتن
خاطرهها را دریا خواهد شست
زمزمهکنان
و گاهی همسفر دریا
با یکی دو یادگار در دست و در دهان
به کمک رنگینکمان خواهند رفت
و خاطرۀ سیب کالی را که در هفت سالگی
برای خواهر چهار سالهام دزدیدم
میهمان جاودان ذهن دریا خواهم کرد
برای ادای دین
فقط ماندهام چه کنم با شقایقها
که با نفس پروانهای پرپر میشوند
و چه کنم با توفانهایی که برایشان حتی
زمزمۀ دریا هم نامحرم است
در ولایت من
دریا کندوی اشک آسمان است
و سفرۀ مرغان مهاجر
و راه چراغهای دریایی
و پستوی راز هزارهها
دریا اگر فریاد نکشد
زمزمه را از یاد نمیبرد هرگز
دل که به سخاوت دریا بسپاری
شاید در دریادلی شهرۀ آفاق شوی
دریا زورقهای شکسته را
اگر زورش رسد
برای رساندن نشانی
از گمگشتهای در وادی خود
بر لب خشکی میکشاند
سالها پس از من
کوه یخ به ساحل خواهد رسید
در کف آب
و دست بر صدفهای خالی کشید
در چشماندازی بیگانه
و خاطرههای من
همچنان با سخاوت
خیرمقدم خواهند گفت
به برودت مسافری
که امروزش بدرود گفتم
14 خرداد 88
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir