دیوارنوشت

مددی!

 

تکه‌تنی امانت می‌خواهم

غمم در تنم  نمی‌گنجد

دست‌های چشمم می‌مانند بیرون

و دامن گلیمم برای پای غمم کوتاه است

 

کوچه‌های چشمم خون می‌نوشند

چون مستانی دائم‌الخمر

پیالۀ خون به دست

آبروی شراب را می‌ریزند

 

تکه‌تنی امانت می‌خواهم

برای لانۀ گنجشکی

برای شقایقی در وحشت

برای لیوان آبی بر لب طاقچه

حضور تنم لبریز است

 

تکه‌تنی امانت می‌خواهم

تکه‌تنی امانت می‌خواهم

تکه‌تنی امانت می‌خواهم

مددی!

 

28 خرداد 88

 

 

کوی شقایق‌ها!

 

توفان می‌تازد و می‌چکاند

برگ شقایق‌های خفته در شب را

باکی نیست

شقایق‌ها بهاری دیگر باز خواهند رویید

باز قلب شقایق‌ها خواهد تپید

و آن‌ها بازهم همراه نسیمی نجیب خواهند رقصید

 

باز شاهد حیای بنفشه‌ها خواهیم بود

باز ترس قناری‌ها خواهد ریخت

باز هنر دوست‌داشتن را

از مرغ عشق خواهیم آموخت

و کارگر موتورسوار

از شنیدن صدای موتور در هراس نخواهد بود

او باز از خستگیش لذت خواهد برد

و اسم دخترش را شقایق خواهد گذاشت

 

اگر من نبودم

سلامم را به کوی شقایق‌ها برسانید

 

27 خرداد 88

 

ستایش مورخان!

 

تاریخ باز سری به ما زده است

گام به گام

کوچه به کوچه

بام به بام

با دشنه و دشنام

 

باز ما میزبان این نمک‌نشناس می‌شویم

با هست و نیست و سفرۀ دل

و باز نمکدان‌ها شکسته می‌شوند

دین غریبی‌ست ما را به این طلبکار

 

شگفتا هنوز دل نمی‌کَنیم از این تاریخ

و می‌ستاییم مورخان را!

 

26 خرداد 88


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir