نظرخواهی (2)
چند روز است که بیش از همیشه به داستان شعر فارسی فکر میکنم.
راستیرا اگر امروز حافظی میبودی، همچنان غزل میسرودی؟ آیا قالب غزل، باروی قافیه، واژگان اسیر و حوصلههای تنگ پاسخگوی مسائل عاطفی امروز میبودند؟ آیا جلوگیری از ترکیدن قالبهایی که تحمل مظروف خود را ندارند، یک فضیلت است؟ مگر باروی بلندبالای شهرها فرونریختهاند؟ فراموش نکنیم که در شیراز روزگار حافظ حتی یک پنجره به کوچه و خیابان گشوده نمیشده است...
دارم فکر میکنم که امروز بسیاری از رفتارهای ما به خودی خود شعر هستند. مانند فکر و خرید یک شاخۀ گل. و مانند معدودی واژه که به ناگهان در کنار هم میشکفند و وکالت از هنجاری را به عهده میگیرند... کاری که پیشتر، در بهترین حالت، رباعی یا دوبیتی با حجم کوچکی بر عهده داشت. بهترین نمونه شعارهایی که در مبارههای سیاسی به کار میروند.
و دارم فکر میکنم که اگر باور به عبور از قالبهای منجمد نمیبودی، تنوع چقدر دور از دسترس میماندی... و نمیدانستی به کجای شبی تیره بیاویزی قبای ژندۀ خود را!... و اخوان ثالث با تکواژۀ کرکی، هرشبی در کنج شبستانی، آه خویشتن پرواز نمیدادی!.. ویا هنگامی که پدر سهراب سپهری میمرد، حتی یک پاسبانهم شاعر نمیبودی!.. و سوگند که مشیری در شاهکار خود نمیتوانستی در آن کوچه، در نهانخانۀ جانش باغ صد خاطره را خندان ببیند و فروغ نمیتوانستی دستهایش را در باغچه بکارد و آبروی غزل سعدی را نبرد!...
اما رضا میتواند بگوید که او مشکلی با شکل شعر ندارد، بلکه مراد او نقد دیوارنوشتهای من بوده است و وجاهت گفتارم و یا اینکه چرا من توپم را به بیرون از میدان تاریخ انداختهام. در این صورت من به این ایراد خردهای نمیتوانم بگیرم. چون خودم را یکی از هواداران آزادی بیان میشناسم و بر خلاف نظر رضا، ستایش را تا جایی دوست دارم که مستحقش باشم.
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir