نظرخواهی (4)
میانبُرهای مکرر، پرهیز از ترافیک سنگین واژههایی که به صورت قید و صفت بیشتر به کار وزن و قافیه میآیند و کمک گرفتن از خرد و تجربه و کمال مخاطب و سهیم کردن او در شادی و اندوه، از ویژگیهای بارز «دیوارنوشت»های من است. همواره فکر کرده ام که با هر دیوارنوشتی شماری دل ناشناس را با دل خودم همتپش میکنم.
در دیوارنوشتهای من نیازی به باد صبا و گلگشت مصلی و آب رکنآباد نیست. باد صبای من نفس مردم است که گاهی توفان میکند و گلگشتم دیوار رو به رو و رکنآبادم همین جویهای کنار خیابانها که ترک آسفالتشان گاهی میزبان خون میشود. من حکم محکومیتم را مانند میرزابزرگ قائممقام که معاهدۀ ترکمنچای را «به خط خوش خود نوشت»، تذهیب نمیکنم.
برای من صدایی که بیرون میتراود اهمیت دارد و نه ماهور و بیات ترک. صدای ما هنوز به قدر نیاز بیرون نیامده است. ما اگر عشق را از شعرستان کهن ایران حذف کنیم و اگر فردوسی حماسهسرا را نمیداشتیم، در این شعرستان جز مشتی پند و اندرز چه میداشتیم که میتوانست با شعرنو امروزی کوس برابری بزند؟ در شعرستان سنتی و کهن فارسی کمیاب هستند سرودههایی که مخاطب آنها مردم باشد و جامعه. بیشتر سخن از خط لب یار میرود و. کمان ابرو و دلستانی که مانند راهزنان دل یار را برداشته است و در حال ترک دیار اوست!
یعنی روزگار ما هم، با همۀ ادعاهایش، به حقوق زن در روزگار سعدی و حافظ نگاهی بیاعتنا دارد. حافظ این حق را داشته است که خیال نقش مقصود را در کارگاه دل و دیدهاش بکشد و در محضر عام مدعی شود که نگاری نه چنین دیده است و نه چنین شنیده است، اما از تمایلات این نگار نه خود او سخنی به میان آورده است و نه روزگار ما! و این یکی ستم، ستم پنهانی است که تاکنون ناگفته مانده است... ما از تشنگی رستم بیشتر رنج بردهایم تا از بار رنجی که او بر دوش و مشیمۀ تهمینه نهاده است...
سعدی جهاندیده و بسیارسفرکرده هم، هنگامی که با حرکت کاروان، آرام جانش میرود، لب تر نمیکند که در آن هنگام «آرام جان» چه حال و هوایی داشته است. سعدی حتی نمیگوید که آرام جانش به کجا میرفته است و چرا میرفته است! البته او گاهی از قحطسالی دمشق و یکی روبهی بیدست و پا هم سخن راندست. عیبش نکنیم. شعار «بنیآدم اعضای یکدیگرند» هم که آب به دهان آدمی میاندازد و ما هرگز خیرش را ندیدیم ازوست. البته فراموش نمیکنم که نظامی در منظومههایش گوشۀ چشمی به «درد» زن انداخته است. و دیگر، تنی چند که پرداختن به آنها جای ویژهای میخواهد و سوگنامهای...
متاسفانه جای غم مردم و جای کشتارهای ناشی از جنگ و سرکوبی مردم در طول تاریخ هم خالی است. منهاج سراج، مورخ دورۀ مغول، در طبقات ناصری مینویسد: سید اجل بهأالدین كه از سوی سلطان محمد خوارزمشاه با گذر از تركستان به چین رفته بود، گفته بود: «چون به حدود طمغاج و نزدیك دارالملك آلتون خان رسیدیم، از مسافتی دور پشتۀ بلندی سپید در نظر آمد. تا بدان موضع دوسه روز منزل یا زیادت بود. ما را كه فرستادگان خوارزمشاهی بودیم، چنان ظن فتاد كه مگر آن بلندی سپیدكوه برف است. و از راهبران و خلق آن زمین پرسیدیم. گفتند: آن جمله استخوان آدمیان كشتهشده است. چون یك منزل دیگر رفتیم، چنان زمین از روغن آدمی چرب و سیاه گشته بود كه سه منزل دیگر در آن راه ببایست رفت، تا به زمین خشك رسیدم. چندین تن از عفونت آن زمین، بعضی رنجور و بعضی هلاك شدند. چون به در طمغاج رسیدیم، بر یك موضع در پای برج حصار، استخوان آدمی بسیار جمع بود، كه استفسار كرده آمد، چنان تقریر كردند كه در روز فتح این شهر بیست هزار دختر بكر را از این برج بیرون انداختند و همانجا هلاك شدند، تا به دست لشكر مُغُل نیفتند. این جمله استخوانهای ایشانست». از این صحنهها داریم هزاران هزار. اما در شعرستان هرگز. در اینجا تا بخواهی زلفآشفته داریم و می ناب!
متاسفانه شعر نو هم در دهههای آغازین خود و شروع راه، بیش از حد پایبند سبک نیمایی ماند. و دیدیم که شاعران در پی راههای تازهتری افتادند. برای نمونه سیدعلی صالحی شاعر بسیار آوانگارد و توانا که خود سبکی نو پیافکند...
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir