شیهۀ رخش پدرم!
باز خیال مرا به غربت کودکی میکشاند
به اسب چوبی و تفنگ بیفشنگم
و خواب داستانهای غول بیابانی
و اژدها و رخش پدرم
من پسرم
سهرابی دیگر
پدرم در خوان هفتم گم شد
در غربت کودکی
کلاسی انباشته از حضور معلم است
و چوپان دروغگویی رنگباخته
رضا را میبینم که مریض است
پدرم رفته بود نان بیاورد
که رخشش را گم کرد
و هرگز بازنگشت
این طرفتر از غربت
در غربتی دورتر
یکبار برای فرصتی کوتاه پدرم را یافتم
جورابم را مویهکنان شست
و دیگر هیچ
و در فرضتی دیگر خبر خاموشی پدرم رسید
من هنوز سهرابم
با نوشدارویی به همراه
برای تمدید چیزی شبیه زندگی
با شیهۀ رخش پدرم در گوش!
9 تیر 88
شرمم باد!
شرمم باد از چنگ و دندانم
چنگم نیمه است و دندانم ریخته
شرمم باد از نگاهم
چه راحت میلغزد از نگاهی متوقف
شرمم باد از زبانم
سر سبز را بهانه میکند
شرمم باد از پایم
نه افتان است و نه خیزان
شرمم باد
6 تیر 88
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir