تاریخ!
برای هموطنی در خیابان
ممنون از تو
که زود رفتی
با چشمانی متوقف
و کار را تمام کردی
در مسیر حضور
وگرنه عمری
شرمنده میماندم
به خاطر آینهای که شکست
رفتی و ندیدی
که چگونه
هزار تصویر
شکست و بر زمین ریخت
هنگامی که دلم شکست
و چگونه پارههای دلم ضجه زدند
در زیر کفشهای بیگانگان عجول
20 تیر 88
اعترافی دیگر!
هموطن!
خواستم به میهمانی کوهت ببرم
ترسیدم که کوه تحقیر شود
بنفشهای نثارت کردم
تا حیا بیاموزد
19 تیر 88
دل نازک پدرم!
کوچه به کوچه کوچیدم
تا رسیدم به کوچۀ دلبخواه
ویرانه بر ویرانه تکیه داشت
با طاقچههای بیلیوان
عکس پدرم هنوز آویزان بود
از دیوار بیبام
با سبابهای شکسته
و لبخندی ریخته از کام
دل به نازکی عکسش
فریادی خفته داشت:
پسرم!
چرا میانبر نزدی
و دل بستی به تکرار؟
18 تیر 88
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir