دیوارنوشت

پروازی تازه!

 

دلم می‌گیرد

از تماشای کبوتری تنها نشسته

بر لب بام رو به رو

 

کاش دلش را من شکسته بودم

تا دستم برای سرزنشم باز می‌بود

 

کبوتر جان!

بر سر همراهت چه آمد؟

چرا با منقارت نگه‌نداشتی او را؟

 

می‌دانم که سخت است

اما دلت شکسته

بالت که نه!

میله‌های قفس خاطره‌ها را خم کن

برخیز از لب این بام

و دلت را به دیاری دیگر ببر

وقتت تمام می‌شود

اگر نجنبی!

مگر صدای بال کوچه‌ها را نمی‌شنوی

که پروازی تازه را آغاز کرده‌اند

 

کبوترجان

تو هم برخیز!

فصل فصل پرواز است

دلت شکسته

بالت که نه!

 

7 مهر 1388



--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir