دیوارنوشت
آهنگ آن را داشتم که «رودنوشتی» بنویسم برای عباس.
بی‌درنگ متوجه شدم که به هزار دست نیاز دارم و من یک دست بیشتر ندارم...

 

 

ماه و دلبر و من!

 

ماه! ای الگوی دلبران

چرا هرگز شادت ندیده‌ام؟

مگر فاصلۀ ما از زمین تا آسمان نیست؟

مگر صدای گریۀ مرا می‌شنوی؟

از محلۀ ما تا ولایت تو که خیلی راه است

 

ماه!

نگران حضوری برای گواهی نباش

دست‌ها از تو کوتاه‌اند

کسی ترا به شهادت نخواهد طلبید

و تو همچنان الگوی عشاق خواهی ماند

 

20 شهریور 88

 

به من بگو!

 

به من بگو!

چه خواهد آمد بر سر حرف‌های ناگفته

راه‌های نرفته

و عسل‌های سینۀ سخت اشترانکوه؟

 

به من بگو!

از سرنوشت خنده‌های محبوس

و لذت‌های در زنجیر

در زیر پوست‌های شکنندۀ بی‌سرود

و مانده در پشت خندق‌های سنت‌ و دود؟

 

به من بگو!

کار ظرفیت دل به کجا خواهد کشید

بگو چه شد که بارها گرم سخن لال شدیم 

محرم خود و  اسرار شدیم

 

به من بگو!

دل سنگ البرز تنگ خواهد شد

از دست گنجشک و قاصدک چه خواهد آمد؟

 

به من بگو!

داستان انسان ناتمام خواهد ماند

سرانجام نالۀ شبگیر به کجا خواهد کشید

در این هیاهو؟

 

به من بگو!

چرا می‌گندند و می‌خشکند

خاطره‌ها در جمجمه‌ها

با حرف‌های معوق و ناگفته؟

 

به من بگو!

جاده‌ها تاکی در خودشان گم خواهند شد

بی‌یاد مسافران آشفته؟

 

به من بگو!

دنیا غصۀ حذف کسی را هم می‌خورد

و غصۀ تنهایی تکدرختی را

و تعقیب می‌کند عبور هیچ روی و موری را

چرا دوام فنجانی شکسته در زیر خاک

بیشتر است از جمجمۀ خاطره‌ها؟

 

به من بگو!

چرا نگفتی؟

رودها نه بسان انسان

به سوی پایان راه خود می‌روند

با ازدحام ذرات وجود

تا متفرق ‌شوند برای هستی

باران شوند و  آبشاری

برای کف کردن و غریدن

و تکرار بودن در کناری!

 

پس از پاسخ به این چند پرسش ساده

تمنای دیگری ندارم

امان! ترانه‌ها یادم رفت

این را هم به من بگو!

ظرفیت دلم معطل است

بر سر ترانه‌ها چه خواهد آمد

نگران مرغ سحرم

مرغ سحر خسته نخواهد شد؟

 

18 شهریور 88

 



--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir