دوستان عزیزم
پس از سه روز بسیار بحرانی امروز به همت پسرم سام سری زدم به پشت میز کارم.
هنوز هم چکاچک هزاران تیشه باید!
پنجاه روز است که سری نزدهام
به هیچ کجایی و به دیوار روبه رویم
همۀ وقتم سپری شده است
در خواب و در بیداری
در وهم و در تونلهای متروک
پشت دیوار بسترم
آن روزها وقتی که در دیوار رو به رو مینوشتمت
میدانستم حوصلۀ خواندن خودت را نخواهی داشت
اما نه به اندازۀ امروز
امروز لجوجانه سفری کردم به خودم
با عبور از تونلهای متروک و تاریک راههای گمشده
با قهوهخانههای بیسقف
و یا تکدرختانی محجوب
و آمد و شدهایی که نگاهشان ماسیده است
بر دیرکهای فرسوده
نه چشمهای
نه شاخهساری
و نه سواد میعادی
در ازدحام خاطرهها
چه قصۀ بیمحتوایی!
قلبم ضربانهای هفتاد سال خودش فراموش کرده است
من چرا فراموش نکنم؟
آخرین ضربه هم حجت را بی اجازۀ من تمام خواهد کرد
سفر امروز اما با همان محتوای اندکش هشیارم کرد
همه با هم نمیمیرند
تا زبان راه دوستداشتن از پای نیفتد
هنوز تراش تندیس صادقانۀعشق را
چکاچک هزاران هزار تیشۀ دیگر باید
محتوای هستی همین است
همین تندیس هنوز ناتمام حاصل تیشۀ فرهاد
27 آبان 88
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir