پی نوشت

پی‌نوشت‌ها

 

پس از نوشتن آخرین دیوارنوشت، چون احساس کردم که ظرفیت دیوار روبه رو به پایان رسیده است، برآن شدم تا پیش از به پایان‌رسیدن صداقتم، از این پس علی‌الحساب کارم را با «پی‌نوشت‌ها» راه بیندازم!

 

 

 واحد بی‌معنای  زمان!   (1)

 

سال‌های خیلی دوری پیش

به بارگاه خورشید که رسیدم

خواستم که مرا آفتابی نکند

و قول دادم که من هم بارگاه او را به کسی نشان ندهم

اما هیچ‌کدام به قول خود وفا نکردیم

و زود آموختم که مشت جهان بازاست

 

در دو ماه گذشته

در همین مشت باز تا پایان راه رفتم

در پایان هم آسمان همین رنگ را داشت

و چیز تازه‌ای نیافتم در سراسر راه

در راه بازگشت هم

 

اما در رفت و بازگشت آموختم

که ساعت برای اندازه‌گرفتن زمان کفایت نمی کند

و باور کردم

که ضربان دل گاهی شب را بی‌پایان می‌یابد

امان از وقتی که زمان از جنس بی‌نهایت می‌شود

و همۀ فریادرس‌ها در خوابند

مخصوصا در این فصل پاییزدار

که حتی برگ‌های زیباترین درخت هم می‌ریزند

ولکۀ زیر پای خاطره می‌شوند

و از دست رنگین کمان ناتوان نیز کاری ساخته نیست

 

شاید نمی‌باست تا آخر خط می‌رفتم!

 

9 آذر 88


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir