پی نوشت

صدای اشک!

 

غروب روزی شاید بهاری

مادرم آسمان را نشانم داد

و کوچ دُرناها را

که با هم پرواز می‌کردند

به شکل دو انگشت

با زاویه‌ای در میان

شش ساله بودم و بیگانه با لفظ آزادی

 

حالا در هفتاد سالگی

دیداری دوباره با درناهایم آرزوست

در همین آسمان غبارآلود

 

صدای اشکم به گوش دلم می‌رسد

اما دستم باز نیست

برای تدفین اشکم

 

می‌خواهم برگردم به کودکی

درها بسته‌اند و راه خسته

می‌خواهم بروم به دنیای پیری

در هر خمی کمینی نشسته

درناها را خبرکنید!

 

10 خرداد 88


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir