دیوارنوشت ها

پنجره!

 

پنجره به آغوش کشیدم

شیشۀ نازک‌تر از دلم شکست

عطر سنجد صورتم را پوشاند

دست را کشیدم به بازوان پنجره

لرزیدند

پاهایش در بند دیوار بودند

آسمان گربه‌اش را پیش‌تر شروع شده بود

 

برگشتم به طرف اجاق

و در خیالم پنجره را نشاندم بر دیوارش

تا چشم‌انداز را از لای شعله‌ها ببینم‌

مردی در آتش می‌سوخت

چیزی نمی‌گفتند رهگذرها

خجالت هم پشت شعله‌ها می‌سوخت

 

برگشتم به طرف پنجرۀ شکسته

رهگذری با کبوتر در دست پرسید ساعت چند است

ساعتم خوابیده بود

با شیشۀ شکسته

عطر سنجد هنوز باقی بود

 

21 مرداد 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir