یاران دبستانی!
من و باران دو یار دبستانی هستیم
هنوز عطر باران دبستانم را در آستین دارم
و زمزمۀ هوا را در نجوای با زمین
میلیونها لب بر لب و گوش
همنوازان بی رهبر
غصهخوردن زیر باران چه آسان است
باران غم را میشوید و پاک و مرغوب میکند
و باران قطرههای اشک را در آغوش میگیرد
باران میگوید:
شوری تو از من و شیرینی من از تو
من و باران دو یار دبستانی هستیم
هنوز شبها که مینویسم دفترهایم خیسند
و عشق را نمی از باران وسعت میبخشد
مثل جزیرهای که از دور میتابد
در انتظار زورقی تنها
با کولهباری از خواستن
من و باران دو یار دبستانی هستیم
صدای هم را میشناسیم
اما اغلب اول باران شروع به گفتن میکند
و مهر مرا به غمی مرغوب میجوشاند
تا سرانجام خیس از خود در چشمه غرق میشوم
در آغوش یار دبستانی
هیچ نمیگویند شقایقها
مانند عطر سنجد که عادت به سکوت دارد
و عندلیبان نوایشان را به سفری در باران میفرستند
من و باران دو یار دبستانی هستیم
23 مرداد 89
--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir