دیوارنوشت ها

 

همیشه‌ها!

 

امروز با همیشه‌ها دور هم بودیم

جمعمان جمع بود

هرکدام با نشانی و چهره‌ای رنگ‌باخته

اما ماندگار

با دهان‌های پر

از حرف‌ها آشکار و نهان

و با خنده‌ها و مویه‌های همیشگی

 

حضور همیشه محسوس است همیشه

در فاصلۀ تولد تا مرگ

هر همیشه‌ای لحظه‌ای و یا بیشتر

در محفل‌های غیرمترقبه

 

گاهی در خواب هم همیشه‌ها تنهایم نمی‌گذارند

پاورچین می‌آیند به دیدنم

و گاهی روی سینه‌ام

بختک‌بازی می‌کنند

و بازیگوشی و همیشه‌بازی!

 

مگر در حال پرواز نباشم به سوی تو

در چشم‌اندازهای غیرمترقبه

از خواب می‌پرم همیشه

همیشه به دنبال غول بیابانی می گردم

و یا دختر شاه پریان

و دزد

 

جمعمان جمع بود

بی‌نشانی از خبری دست اول

مثل همیشه

من همچنان در کودکی مانده بودم

و دستم به آلبالوها نمی‌رسید

و از کرم سیب‌های زیردرختی می‌ترسیدم

 

همیشه با تفاوتی اندک گم می‌شدم در خواب

مانند گمشده‌هایم دربیداری

ویا گم می‌کردم

بی‌درد سر عاشق می‌شدم

و هیچ داغی برجای نمی‌ماند

مارها هم نمی‌گزیدند

و تعقیب که می‌شدم پایم سنگینی نمی‌کرد

 

حالا در جمع همیشه‌ها

پس از سلامی به عادت

در همیشه‌ها سفر کردیم

پاورچین و پرغوغا

با باران

با خنده

اما مایوس از یافتن حقیقت

در کوچه‌های پرخندق و از کارافتاده

 

همسایه‌ها کوچ کرده‌اند

و نشانی‌ها

مانند برگ‌هایای پاییزی

شکوهی رو به زوال دارند

 

با همیشگی خندیدیم

گریستیم

سکوت کردیم

بی‌حضور رؤیاهای مدفون همیشگی

 

و سرانجام

تا یک جمع همیشگی دیگر

خداحافظی کربیم

پوست دستم خارید

خاریدمش

چیزی احساس نکردم

شاید هم دستم به دستم نرسید

شاید هم دستم دست همیشگی نبود

و یا همیشه‌ای در میان نبود

اما وجود خندقی جدی در چشم‌انداز محرز بود

و سبب می‌شد که یک لحظه چشم از تو برندارم

 

11 آذر 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir