دیوارنوشت ها

کاش می توانستم کف بزنم!

 

چشمم را می شویم

پهن می کنم جلو آفتاب

دستم را می پیچم دور گردنم

تا صدایم کسی را نیازارد

صبر زبانم می گریزد

و می نشیند بر صخره ای دور

برای پاشیدن حرف هایم بر سنگ و لاخ

 

فریاد در کوهستان

می سُرد و جان می گیرد

شقایق ها سرمی برگردانند

گنجشک ها و کفترها

واژه  ها را جمع می کنند

برای ساختن لانه ای نو

 

چشم خشکم را

که لعابی از آفتاب گرفته است می پوشم

و چشم انتظار صبر فراری می نشینم

 

آسوده باشید

شاید برنگردد

شاید هم برای زبانم

دامنی تخم کفتر به ارمغان بیاورد

دهانم بی بارش زبانم می خشکد

و ابرهای زندانی دلم

سراغ یار دبستانیم را می گیرند

من هم از دایره زنگی مشتی خوشی

برای دلم قرض می گیرم

 

ای جان!

در دیوار رو به رو

قاصدک ها را رنجور اما رقصان می بینم

وکلاغ ها  را که چاوشی می کنند

با کوله باری از نگاه

بی قفسی در دست

در سایۀ مرغوب درختان زبان گنجشک

شاید با صبرم در منقار

قصد زبانم را دارند

کاش می توانستم کف بزنم

 

30 دی 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir