پاسخ یکی از میهمانانم به میهمان دیگرم


پاسخ حامد به نقد آقای بهرام ساسانی

 

 

آقای دكتر رجبی عزيز، فكر می‌كنم اين يك بيماری باشد كه ما ايرانيان دچارش هستيم و ويژه‌ی «اين وضعيت» كه منتقد شما بهرام ساسانی می‌گويد نيست. فكر می‌كنم اين بيماری هم عمری دراز به درازی تاريخ اين سرزمين داشته باشد . اين بيماری همان گرفتاری آشنای خودبرتربينی‌ست، همان «هنر نزد ايرانيان است و بس».

 منتقد شما می‌گويد در «اين وضعيت» بايد جانبدارانه گفت و نوشت، نبايد بی‌طرف بود، بايد ناسيوناليست بود. بعد هم از «بزرگ قلم به دست » فردوسی مثال می‌آورد كه «هرگز بی طرف نبود و بدون جانبداری کار نکرد» و «همیشه و همه جا طرف ایران بود و جانب ایرانیان را گرفت»، ولی همو(فردوسی)، تنها دو سطر پايين‌تر سه چيز را همواره رعايت می‌كرد:

پرهیز از دروغ، رعایت انصاف، و منطقی و علمی نگاشتن.

البته گويا از ديد ايشان می‌توان هم جانبدارانه نوشت و هم همواره انصاف را رعايت كرد. اما پرسش اين است كه اساسا اين سه پايه چه ربطی دارند به فردوسی. اسطوره‌پردازی چه ارتباطی دارد با دروغ‌گويی يا راستگويی؟

مثلا فردوسی در ماجرای ضحاك و مارهای بر دوشش و حكومت هزارساله‌اش، راستگو بود يا دروغگو؟ و يا در داستان اكوان ديو و هفتخوان و ديگر ماجراها. در باره‌ی رعايت انصاف هم بايد گفت درست می‌گويند، فردوسی منصف بود. اگر به جمشيد پس از هفتصد سال پادشاهی امر مشتبه شود و خود را خدا بخواند، فردوسی هرگز جانب اين پادشاه «ايرانی» را نمی‌گيرد:

«منی كرد آن شاه يزدان‌شناس/زيزدان بپيچيد و شد ناسپاس».

ولی از ديد آقای منتقد شايد بد نباشد اين بخش از شاهنامه‌ی «بزرگ فلم به دست» را، به علت «اين وضعيت» خاص، بنا به مصلحت‌هايی سانسور كنيم . منطقی وعلمی نگاشتن هم چيزی‌ست كه فكر نمی‌كنم فردوسی ادعايش را داشت يا اصلا ربطی به كارش داشت. حتا بخش تاريخی شاهنامه هم در جاهايی به‌ طور كامل با تاريخ منطبق نيست، مثل داستان اسكندر كه شاهنامه او را از تخمه‌ی پارسيان می‌داند. علت هم شايد به‌سادگی اين باشد كه فردوسی تاريخ‌نگار نبود. كار و هدف او چيز ديگری بود كه به‌گونه‌ای درخور ستايش هم به انجامش رساند.

دعوا البته بر سر فردوسی نيست، كه او هم مثل هر كس و هر چيز ديگر قابل نقد است. آری نبايد بی‌طرف بود و بايد همواره جانبدارانه گفت و نوشت . ولی اين طرفداری و جانبداری هنگامی منطقی و علمی می‌شود كه تنها و تنها به نفع واقعيت و حقيقت باشد. اينگونه می‌توان پا به عرصه‌ی «علم» نهاد و «تحقيق» بدينسان معنا می‌يابد. به جناب منتقد كه معتقد است در«اين وضعيت » نبايد از«خود» انتقاد كرد، بايد گفت كه اساسا همين مصلحت‌انديشی‌های بی‌معنا، همين غفلت‌های عامدانه، همين جانبداری‌ها، خود بزرگ‌بينی‌ها و به بهانه‌ی «دشمن»، چماق سكوت بركشيدن‌ها بوده كه در گذار تاريخ ما را به اين باريكه، يا به قول منتقد «اين وضعيت» رسانده است. ايشان از دكتر رجبی می‌خواهد كه اعلام كنند ايران‌شناسند و نه ايران‌پرست. پرستش را البته پرستاری و نگهداری عاشقانه معنا كرده‌اند، ولی «ايران‌پرستی» مرا به ياد عبارت‌هايی از نوع «خداپرستی» و«خورشيدپرستی» و«بت‌پرستی» می‌اندازد. فكر می‌كنم نيازی به اين بازی با كلمه‌ها نيست.

پرستش امروزه در زبان فارسی معنای روشنی دارد و به‌سادگی می‌توان به‌جای «ايران‌‌پرستی»،«ايران‌دوستی » به‌ كار برد. ولی اگر منظور نگهداری عاشقانه هم باشد، عاشقانه‌ترين و البته عاقلانه‌ترين نگهداری هنگامی‌ست كه عيب‌ها را ببينيم و برای زدودنشان بكوشيم.

هيچ «تك جمله‌ای» به دست هيچ دشمنی نمی‌تواند به تاريخ و فرهنگ اين سرزمين آسيب بزند. آنچه پايه‌های اين فرهنگ را از درون می‌خورد و پوكش می‌كند، همين چشم بستن بر خود و دشمن را جای ديگر جستن است. بايد از خود آغاز كرد. برای رفتن و پيش‌رفتن، بی‌ملاحظه بايد خود را نقد كرد . شايد ديگر وقتش رسيده باشد كه ايرانيان پا به دنيای مدرن بگذارند .


Labels: ,