پاسخ به استاد دوستخواه بسیار عزیز

عجب حکایتی است حکایت این سرزمین!

 

آموزگار بسیار جلیل و «پاسیفیست» ما ایران شناسان، استاد دوستخواه با نوشتاری از سر نگرانی   خواسته اند که ما با لطیفه هایی که دربارۀ برخی از هم میهنان خود تعریف می کنیم سبب آزردگی آن ها را فراهم نیاوریم و خواسته اند که همۀ یارانشان در نشر گستردۀ نوشتۀ ایشان بکوشند...

با همۀ دلبستگی ژرفی که به استاد دارم، با اطاعت از درخواست ایشان، از خود و استاد می پرسم:

چرا؟!

یادم می آید در روزگار جنگ طولانی ایران و عراق همیشه می گفتم که اگر ما ایرانی ها فلانی ها و بهمانی ها را نمی داشتیم از غصه دق می کردیم!..

پیداست که من در آن روزگار هم آگاه بودم که رنجاندن کسی نمی تواند وسیلۀ خوبی برای انبساط خاطر باشد. اما بی درنگ به این حقیقت هم فکر می کردم که هم میهنانم باید که مانند همۀ مردم جهان با شنیدن لطیفه – که از نامش پیداست که لطیف است – هرگز بد به دل راه ندهند و نگران خنده ها و ریسه رفتن های هم میهنان خود نشوند!

هیچ کجایی در جهان نمی توان سراغ کرد که مردمش به یکدیگر کم و بیش به اصطلاح «گیر» ندهند. از آن میان آلمانی ها که من در میانشان چهارده سال زیسته ام. آلمانی ها هم قزوینی ها و رشتی ها و آذربایجانی های خوشان را دارند. و چه جور هم!

عبید زاکانی که در سال 772 هجری قمری درگذشته است خیلی از داستان هایی را که آورده است از زبانی دیگر ترجمه کرده است. او در کنار 267 داستان فارسی 93 داستان تازی دارد. هنر او در این است که حشوش ملیح است. چنان که سعدی. در رسالۀ دلگشای همین عبید بلندآوازه می خوانیم:

«قزوینی تابستان از بغداد می آمد. گفتند: آن جا چه می کردی؟ گفت: عَرَق»!

دربارۀ دیگر شهرها هم کم نیستند داستان های عبید.

من با پوزش از استاد دوستخواه، برخلاف او به ساختن لطیفه دربارۀ مردم شهرهای مختلف و یا دیگر اقوام هم میهن خُرده نمی گیرم، خرده به کسانی می گیرم که شوخی ها و لطیفه ها را به دل می گیرند. اصفهانی ها  خود بیشترین لطیفه را دربارۀ خود ساخته اند. و من که خود آذربایجانی هستم، کمتر آذربایجانی یی را دیده ام که در مجلسی که کار به طنز و لطیفه و شوخی بکشد، خود پیش قدم نشود...

ما تا کی می خواهیم از یک سو ادعا کنیم که همه هم میهن هستیم و از سویی دیگر برآن باشیم که با لطیفه برخی از هم میهنان خود را آزار می دهیم و تفرقه می اندازیم؟

فراموش نکنیم که چون در محفل ها زبان غالب فارسی است، گمان می رود که فارس ها گویا به گونه ای برنامه ریزی شده دیگر قوم ها را می آزارند. مگر رشتی ها فارس نیستند؟ مگر دربارۀ رشتی ها کمتر از آذربایجانی ها لطیفه ساخته و گفته می شود؟ دربارۀ قمی ها و کاشی ها و اصفهانی ها همین طور.

این که نمی شود از داستان لطیفه ها هم داستانی بسازیم مانند آن چه که دربارۀ فیلم 300 ساختیم.

در کشورهایی که بزرگانش کمتر «نازک نارنجی» هستند، دربارۀ بزرگانشان هم لطیفه بی شمار است.

و اما برای نمونه، فراموش نکنیم که ما آذربایجان را همواره مهد دلیران می خوانیم و مرزبانان دلاور ایران. صفتی که برای کاشی های فارس قائل نیستیم.

فراموش نکنیم که ما برای لُرهای ایرانی هم لطیفه بسیار ساخته ایم...

به نظر من پذیرفتنی نیست که لطیفه ها به گونه ای برنامه ریزی شده ساخته می شوند... ما اگر دارای چنین سیاستی می بودیم، لابد که موفق تر از آنی می بودیم که هستیم...

بیاییم مشکلی بر دیگر مشکلات خود نیافزاییم...

و بیاییم تنها امکان خندیدین را از خود نگیریم...

ما مردم ایران زمین همه همدیگر را دوست داریم و به یکدیگر می بالیم و نمی توانیم از اعضای خانوادۀ بزرگ خود دلگیر باشیم...

بیاییم به دیگر زخم هایمان بیاندیشیم...  

بیاییم نگران باشیم که مبادا سیاستی داستان لطیفه ها را هم بر جُنگ دیگر دردهایمان بیافزاید...

و شما استاد گرامیم به یاد بیاورید همۀ لطیفه هایی را که شما اصفهانی ها دربارۀ خودتان ساخته اید!...

 

با فروتنی

پرویز رجبی

نوشتۀ استاد دوستخواه را در این جا بخوانید

Labels: ,