ناتنی ها (67)
نخست به هزارویك دلیل نمیخواستم به این درخواست دلم لبیك بگویم، که مطلبی دربارۀ آدربایجان بنویسم. اما سرانجام تنها به یك دلیل بر آن شدم كه تن به نوشتن بدهم: من یك ایرانیِ آذربایجانی یا به عبارت دیگر یك آذربایجانیِ ایرانی هستم.
شاید اینكه استان آذربایجان برای نخستین بار در زمان اشكانیان از ماد كوچك زاده شد توجیه خوبی باشد برای نوشتن این روزنوشت، اما باید این را هم اعتراف كرد كه حجم موضوعی كه دامن همۀ سرزمینهای شش قاره را میگیرد میتواند همواره از حاشیه بیرون بزند.
برای نمونه، نگاه كنیم به همین قارۀ ششم: قطب جنوب از آن كیست و چه كسی قطب جنوبی خوانده میشود؟ از اتازونی، استرالیا و زلاندنو كه نگو! اگر سرما و كولاك برف امان میداد، پرسش دیگری نیز بیپاسخ میماند: قطبشمالنشینان روسیه، فنلاند، نروژ، سوئد، دانمارك، كانادا و ایالات متحد (كه خود مقولهای جالب است) كه مرز مشتركشان نقطۀ فرضی ناپیدایی بیش نیست، دیار كدام دیار اند؟ بگذریم از اینكه داشتن سگآبی یخزدۀ بیصاحبی، دور از چشم جهانیان، بزرگترین ادعای ساكنان این «بازار مشترك» و یا به تعبیری «اتحادیۀ بدون پیمانِ قطبی» است! خرس و سگ قطبی هم از آن همۀ مردم سرازیریهای پیرامون نقطۀ فرضی قطبی است.
دربارۀ حضور آریاییان یا ایرانیان در فلات ایران نظریههای گوناگون و متفاوتی وجود دارد. اگر نظریۀ كوچ را بپذیریم و بر آن باشیم كه ایرانیان از بیرون به فلات ایران كوچیدهاند، ناگزیر باید ایرانیان نخستین را غاصب بدانیم! كه البته خود حتماً در كجایی از دست غاصبانی به تنگ آمده بودهاند و سرزمینشان با تصرف عدوانی غاصبان گمشدهای از دست رفته است. اگر ایرانیان را باشندگانی قدیم بشماریم، باید هر مدعی وجبی از خاك ایران را غاصب بخوانیم و از او بخواهیم كه دست كم آدرس منطقهای را كه او در آنجا سرزمین خود را گم كرده است بدهد!
البته این داستان دامنگیر مردم یكیك ممالك یا ایالات محروسۀ جهان متمدن است و هیچ كسی را نمیتوان یافت كه شجرهنامۀ خاندان خود را تا حضرت آدم و یا آنیكی میمون گمشدۀ حضرت داروین فراهم آورد.
واقعیت این است كه هنجار كاملاً مقبولی را برای تعریف كشور، میهن و ملیت و قومیت نمیشناسیم. شاید ازیرا كه در جهان كشور الگویی با مرزهای از ازل تعیین شده وجود ندارد. همچنان كه اصطلاحهای نژاد، طایفه، قبیله، قوم و ملیت و ملت تنها برای تفاهم به وجود آمدهاند.
اما در این میان نباید فراموش كرد كه انسان هرگز از قانونمندكردن هرچه بیشتر ساختار و هنجار پیرامون خود دست نكشیده است. یكی از قانونهایی كی پس از قرنها صیقلخوردن متعارف شده است، این است كه امروز هر كشوری، به حق و یا ناحق، از آنِ همۀ مهاجران خود است، ولی لابد كه پروندۀ مهاجرت بالاخره باید روزی بسته میشد.
ظاهراً از اوایل قرن بیستم این پرونده بسته شده است و لابد كه باید تعریف جدید ملت و كشور را، با همۀ قانونمندیهایی كه حاصل قرنها تجربه است و در قرن بیستم تا حدودی تثبیت شده است، برای همۀ مردم جهان معتبر دانست...
به نظر میرسد، دیگر اینكه بر سر سرخپوستان چه آمد و میآید و یا با سیاهپوستان چه معاملهای شد و میشود مساله هایی داخلی باشند. در دیگر نقاط جهان نیز از این مهاجرتها روی داده است، اما ظاهراً ظرفیت دنیا برای مهاجرت تمام شده است.
یكی از دلایل غیرقابل هضم بودن مسالۀ امروز فلسطین همین پایان یافتن ظرفیت جهان است. شاید در گذشته یهودیان 72 ملت میتوانستند، با تكیه بر گذشتههای دورتر، در سرزمین فلسطین گوشهای مشروط را برای زندگی دائمی خود برگزینند، اما قرن بیستم با تعریفهای جدید خود برای یك كوچ دستهجمعی بزرگ خیلی دیر بود. صرف نظر از این كه قوم بنیاسراییل بیش از هزار سال است كه گم شده است. همچنان كه ایلامیها بیش از دوهزاره است كه گم شدهاند...
امروز اگر قطعهزمینی، مانند كوهی تنومند از یخ، از قطب جنوب جداشود و شناكنان خود را به دماغۀ امید برساند، نه باشندگان دماغۀ امید اهل قطب جنوب خواهند شد و نه مسافران روس و آمریكایی این قطعهزمین مهاجر میتوانند امیدی به صاحبشدن دماغۀ امید داشته باشند!
بنابراین در حاشیۀ تاریخ اشكانیان با این اشاره كسی نگران نخواهد شد كه آذربایجان را بخشی از ایران بدانیم و آذربایجانی را كسی بخوانیم كه پدران او خواه مادی، فارس، تات و خواه ترك، از دیرباز در این سرزمین زیستهاند. دیگر امروز برای تعریف نامرغوب و معیوبی كه پیشترها برای قومیت و ملیت و وطن وجود داشت به سختی میتوان گوش شنوا پیدا كرد. الاّ این كه برای این كار برگردیم به آغاز تاریخی، كه واقعاً گم شده است.
كسی منكر آسیبهایی نیست كه سلجوقیان، مغولها و عربها بر پیكر فرهنگ و تمدن بومیان ایران وارد كردند. همچنان كه نمیتوان منكر حضور اینان در ایران و ماندگار شدن و خلق و خوی ایرانی گرفتنشان شد و از دستاوردهای حضورشان چشمپوشید. ایران وطن ارمنیان ایران است و هندوستان وطن زرتشتیان مهاجر خود. زرتشتی هندی در ایران غصه خواهد خورد و ارمنی ایرانی را در ارمنستان غربت خواهد كشت.
میتوان از زرتشتیان و ارمنیانی كه در دهههای اخیر از هندوستان یا از ایران به اروپا و آمریكا و یا هرجای دیگری مهاجرت كردهاند پرسید كه اگر دلشان تنگ میشود، این دلتنگی برای كجا و كدام كوچه است!
برای هیچكجایی از جهان جز این روند را نمیشناسیم. طنزی بسیار تلخ است كه متنفران از سیاهان آفریقا، بدون موسیقی جاز نمیتوانند نفس بكشند یا به رقص درآیند! این موسیقی به گوش فرزندان آدم یا میمون خوش آمده است.
مشكلی اگر هست مشكل اقتصادی است. مگر نیست كه خواهربرادران یك خانواده گاهی همدیگر را به سیلی مینوازند؟
و مشکلی دیگر که من آن احساس ناتنی بودن نامیده ام!
با فروتنی
پرویز رجبی