می دانم که حال و روز مردمم چون است. کاری از دستم برنمی آید که هیچ، هرروز جوانی نیز از سر ناشکیبایی می بنددم به دشنام!
ناگزیرعکس برگردانی کهنه نشدنی از یکی از نوشته های خودم را (از «ترازوی هزارکفه») برای تسکین خاطر جوانان در این جا می آورم:
کافی است به پیرامون سدۀ بیستم نگاه کنیم، تا دریابیم که بشریت هنوز چیز چندانی از گدشتۀ خود نیاموخته است. بشریت در سدۀ بیستم نیز سخت گرفتار هوس های امپراتوران بود و اسیر در چنگال معدودی فرمانروای گردن کلفت که تعدادشان بیشتر از انگشتان دو دست است و جالب است که این امپراتوران خود را برگزیدۀ مردم می دانند.
فرمانروایان یک قرن دیگر با جنگ و خونریزی، بی خانمانی و دربه دری و محرومیت آفریدند. در این قرن چاقو و قداره تقریبا منقرض شد و در سایۀ انقلاب دانش نوین، ابزار مدرنی که حاصل فرمول های دانشمندان بودند، برای بی دادگری هویت و بعدی تازه را فراهم آوردند. انقلاب علمی در کنار دستاوردهای حیرت انگیز و با شکوه خود، بازار دشنه سازان را از سکه انداخت. در نتیجه پیشه ورانی که ساخت چاقو و قداره را از پدران خود آموخته بودند، به جرگۀ کارگرانی پیوستند تا در سایۀ خرد و دانش «علف شمشیر» کارخانه های قرن بیستم شوند.
در این قرن که ظاهرا به قرن مدنیت و عروج انسان شهرت یافته است، با این که انسان جدی تر از گذشته مطرح شده است، کشتارها و ویرانی ها، زیر پرچم مدنیت و به بهانۀ دفاع از دموکراسی، ابعادی نجومی یافته اند. بایگانی های وزارت خانه های خارجه و سازمان های امنیت ملی، با اسناد بسیار دلسوزانۀ خود دربارۀ ساختار و خلق و خوی مدنیت های گوناگون، رقیبان پنهان و سری کتابخانه های دانشگاه های جهان شده اند.
کافی است که نگاهی بیندازیم به پیرامون سدۀ بیست، تا خود را در نگرانی بزرگی که در آن اندوهگین غوطه می خوریم تنها نیابیم! زیرا این تنها نبودن با نیروی جادویی خود احساس مرغوبی را برای آدمیان فراهم می آورد. حتما از خباثت نیست که اندوه نجات یافتگان زلزله های بزرگ به مراتب کمتر از اندوه سوگواران زلزله ای است که بیش از یکی دو قربانی نداشته است!
در همین قرن بیستم مدعی مدنیت و دموکراسی و حقوق بشر، سرکوبی های در پیوند با انقلاب های مردم مفلوک اروپای شرقی را به یاد بیاوریم و انقلاب مردم روسیه را که جانشان از وقاحت مشتی بلندپایه و ثروتمند به تنگ آمده بود. بعد نخستین کشتار ورامیلیونی باروت در جنگ جهانگیر اول به بهانۀ کشته شدن یک شاهزادۀ اتریشی، ادامۀ غم انگیز تعقیب وقیحانۀ سیاهان و سرخپوستان در مدنیت آمریکا، کشتار جنگ های ژاپن و چین، کشتار جنگ جهانگیر دوم و کوره های آدم سوزی به بهانۀ اثبات برتری مدنی، و در کنار این جنگ، کشتار جنگ های اسپانیا و کشتار و ویرانی های ناشی از خودکامگی های موسولینی در ایتالیا، کشتارهای جنگ کره، جنگ های هند و چین و بعد جنگ های تخصصی ویتنام و کامبوج، جنگ هندوستان و پاکستان بر سر سزارین بنگلادش، انقلاب ها وجنگ های شمال آفریقا و کشتاری که پاریسی های شیک در آنجا راه انداختند و جنگ های الجزایر، جنگ های کنگو، آنگولا، نامیبیا، آفریقای جنوبی، رودزیا، چاد، حبشه و اریتره، اوگاندا، کشتار ارمنیان در شرق ترکیه، انواع جنگ های فلسطین، و در جنوب دنیای جدید کشتارها و فشارهای ناشی از نگرانی پاسداران مجسمۀ آزادی از انقلاب کوبا و شیلی و نیکاراگوئه و جنگ های آمریکای جنوبی، حکومت سرهنگ ها در یونان و جنگ های ریز و درشت و پربهانۀ یوگوسلاوی (آزمایشگاه بزرگ طرفداران هویت ملی!)، ده ها انقلاب و جنگ های به اصطلاح رهایی بخش، جنگ ایران و آمریکا در عراق و در پی آن جنگ نمایشی آمریکا و اروپا در عراق، جنگ کودکانۀ ترک ها با کردها، جنگ های چچن و قره باغ و جنگ های تریاک در افغانستان که به قول مخلباف مدرن ترین چیزی که دارد اسلحه است، برخوردهای کودکانه و غیرقابل توجیه و مبهوت کنندۀ ایرلندی ها با ایرلندی ها و ده ها جنگ ریز و درشت ملال آور هفتاد و دوملت و باز هم نبرد مردم فلسطین با میهمانان اروپایی خود... جنگ بوش و بلر در عراق... همه وهمه در همین قرنی اتفاق افتاد که ما بخش هایی از آن را شخصا تجربه کرده ایم...
هریک از این جنگ های کوچک و بزرگ هزاران و میلیون ها انسان شیفتۀ زندگی و عشق و بوی نان تازه را از زندگی و عشق و بوی نان تازه جدا کرده است و هزاران و میلیون ها بی گناه را با گریه های تلخ در خود پیچانده است...
در قرن بیستم افسرده و گریان کمتر خانواده ای را می توان یافت که از دندان تیز هیولای جنگ زخمی بر تن و روان نداشته و نگریسته باشد... در این قرن پرقشون همه ترسیده اند. قرن ترس. قرن حسرت. قرن نفرت. قرن عشق های اسیر. و بدتر از همه قرن رجزخوانی فیلسوفان و مفسران ملال آور باورهای معصومانۀ مردم.
دوستان جوان و معصوم!
من شب تا صبح مشغول کارم و هنگامی هم که سپیده دم به بستر می روم، ده ها دغدغه را به همراه دارم. چرا مرا از خواب بازمی دارید و به یاد سرزنش های خار مغیلان می اندازید؟!
من شما را می بخشم! شما هم مرا ببخشید که داغتان را تازه کردم!
مورخ که باشی ذهنت مشغول است همیشه.
با فروتنی
پرویز رجبی
Labels: روزنوشت